دیوانگی با استاد علیرضا قربانی

برای نمایش عکس تیتر اینجا را کلیک کنید

من کتابِ "دیوانگی و عاقلی" را در جست و جوی انسان و زندگی، در حال و هوای تیترازِ رویاییِ سریالِ "مدار صفر درجه" نوشتم. تقریبا، قبل از این که هر یادداشتی را بنویسیم، این ساز و آواز را گوش می دادم و در حیرت و سکوتی و در حال و هوای دیوانگی شروع به نوشتن می کردم...

من کتابِ "دیوانگی و عاقلی" را در جست و جوی انسان و زندگی، در حال و هوای تیترازِ رویاییِ سریالِ "مدار صفر درجه" نوشتم. تقریبا، قبل از این که هر یادداشتی را بنویسیم، این ساز و آواز را گوش می دادم و در حیرت و سکوتی و در حال و هوای دیوانگی شروع به نوشتن می کردم...

استاد علیرضا قربانی، خواننده این تیتراز است و در آلبومِ خویش نام این اثرِ ماندگار را "من عاشق چشمت شدم" گذاشته است... من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود وُ نه دلی. چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی...

 

جمعه شبِ دهم اسفند ماه که در آیین افتتاح سالن 700 نفری لیان در بندر بوشهر بود و وزیر وزیر ارشاد میهمانِ ما بود، کنسرت استاد قربانی هم به این مناسبت برگزار شد. بعد از اجرا، دیدار و گفت و گویی خصوصی و دوستانه با این خواننده مهربان و فرهیخته داشتم درباره کتاب دیوانگی و عاقلی که در سال 1391 نوشتم، و همچنین در حال و هوای کارهای ایشان گفتم و تاثیری که این موسیقی  بر زندگی ام داشته است و کتاب را تقدیمش کردم. جناب قربانی، خیلی خوشحال شد و مهربانی ها کرد و با صمیمیتِ هر چه تمام تر با هم خندیدیم و عکس یادگاری گرفتیم و شماره تماس را از من گرفت و خلاصه این که آن شب هم دیدار دو دوست بود و به قول شمس تبریزی واقعا که: "غرض از آفرینش دیدار دو دوست است."

شعر این ترانه تیتراز مدار صفر درجه را زنده یاد دکتر "افشین یداللهی" سروده و استاد "فریدون خلعتبری" آن را تنظیم و آهنگسازی کرده است.
این روزها هم وقتی که در حال و هوای دیوانگی هستم، یعنی وقتی که روحم از این همه عفونت و حماقت و پلشتیِ حاکم بر زمین و زمان می گیرد و این همه پستی و رذالت و دروغ و ریا و تملق از اشرف مخلوقات می بینم و وقتی می بینم چگونه، برخی از انسان ها به هوایِ آب و نانی و پُستی و مقامی بسیار اندک، چقدر پَست و سفله می شوند...
وقتی که این ها را می بینم و دیگر دلم نمی خواهد برای یک ثانیه هم نفس بکشم... در این فضای سرد و سنگین و دلتنگی است که دوباره و چند باره و چندین باره به سراغِ افشین یداللهی می روم، به سراغ فریدون خلعتبری و به سراغ انفاسِ قدسی استاد علیرضا قربانی و با همه وجودم به این ترانه و آهنگ و آواز جان می سپارم:
"وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود ونه دلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو
نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی"