کد خبر : 100787       تاریخ : 1397/03/30 10:04:20
ماجرای آرمه پیرزن

ماجرای آرمه پیرزن

مهدی جهان بخشان

دیر از گوشتون باشه، آرمه مو ای بدبختم، مث آدم نبید .زنا، آمرمه شون، ذغال بید، گل سرشور بید. مو هم آرمه ام، بو جوراب و بو کفش،ورنی بوی غومضا بید. یانی سیتون بگم، همی که ظهر بوی غلومرضا از در داخل می شد مو خم وِر می دادم ، ری آرسیش و بو می کردم، بو می کردم تا بی حال می شدم می افتادم ،
یکشه عید ماه رمضون بید، بوی غلومرضا رفته بید سی نماز ظهر که از نماز اومد تا کفشش پاش نیس، ماکجا می بینی، افتاد ری عُق و بُلُق، نه ایجورا، دلتون پاک باشه، همش او و کف بالا می آوردم : اورسیت کوا؟گفت :والله چه بگم، کفشم و جورابم تو مسجد، در اورده بیدم که دس نماز بیگیرم ، همی تا چیشم واز بسه کردم، دیدم، کفشی تو کار نیس،تا نگو دزد بردتش
ای گذشت تا یه روز خم و بووی غلومرضا رفته بیدیم حلِ مجسمه ی شاه سی خومون بگردیم، یکشه ای ، بو کفش غلومرضا خورد تو دماغم رفتم حلش تا تو پُی یه اومِلِقینی ان ،حَپ کردم پاش کپ دادم ، مردک افتاد و لاک و لیک کردن ،خدابیامرز احمد پاسپان هم اونجا بید .اومد گفت :چنن،چه خبرن؟ گفتم سر گروبان ای مردک ارسی شوورم دزیده .خلاصه دزد، خوش با زبون خوش گفت که مو کفش دزیدم. بوی غلومرضا هم کفش تحویل داد و بخشیدش.


  منبع: پایگاه خبری تحلیلی پیغام
       لینک مستقیم   :   http://peigham.ir/shownews.aspx?id=100787

نظـــرات شمـــا