کد خبر : 115600       تاریخ : 1399/04/17 12:02:3
برای لبخندهای گرجی

برای لبخندهای گرجی

به بهانه هفتمین روز فقدان سیروس گرجستانی

ابراهیم جاگرانی

حمید محمدی برای معرفی پژمان جمشیدی در کلاکت می گوید: "احتمالا هر کس یک مقطع توی زندگیش رویای تبدیل شدن به یک ورزشکار یا هنرمند معروف رو داشته، موفقیت همزمان توی هر دوی اینها ولی واسه رویاپردازی هم بلندپروازانه به نظر می رسد".

فقر، طلاق، بی پدری، مهاجرت و غربت؛ هر کدام به تنهایی می تواند هر رویایی را بر باد دهد و انسان را در روزمرگی ها گم کند، از سوی دیگر اما دست و پنجه نرم کردن با این مشکلات مانع از گم شدن انسان در روزهای شهرتش می شود.

علی اکبر محمودزاده به روایت سه جلدش ۲۵ اسفند ۱۳۲۵ و به گفته مادرش ۱۳۲۳ متولد شد، هشت سالگی از "رشت متمدن" به خانه ای قدیمی در کوچه های تنگ و باریک ناصرخسروی تهران آمد، سایه فقر بر جا بود که سایه طلاق پدر و مادر و زندگی با ناپدری هم اضافه شد.

در زمانه ی بی لایک و تهی از پول های نجومی، با عشق، فوتبال بازی کرد، با غربت و بی پدری و فقر جنگید تا رسید به امجدیه و شاهین - پرسپولیس - دوست داشتنی، او ایستادن برابر مشکلات را آموخته بود، در فوتبال هم روبروی خطر ایستاد، دفاع وسط!

اما انگار آن سال ها آدم ها زود مرد می شدند؛ وقتی که با همایون بهزادی و حمید شیرزادگان و ناصر ابراهیمی داشت به تیم ملی می رسید به خودش گفت "نامردیه پدر پیرم دوره گردی و دستفروشی کند و پول بدهد من فوتبال کنم"، اینبار برابر نفسش ایستاد و به جای تیم ملی پی دیپلمش رفت تا وارد کارخانه ای بشود، انبارداری کند و با حقوقش عرق از جبین پدر بردارد.

اولین دستمزدش بالی شد برای پروازش به سوی پدر، حوالی او که فرود آمد اثری از پدرش ندید، ماه ها همه تلاشش برای وصال دوباره ناکام ماند و با پولش دو عروسک خرید تا به یاد پدر به آن ها خیره شود.

سال ۴۸ یکی از همکارانش به تئاتر رفت، سال بعد که هادی سلامی را دید پایش به هنر باز شد، با آب حوضی و نقش های پیش پا افتاده شروع کرد تا درد و رنجش را بازی کند تا اینکه سال ۵۱ با سنگلج روی صحنه رفت و پنج سال بعد با "تلاش" شعاع الدین مصطفی زاده خودش را جلوی دوربین دید تا درخشش در فوتبال و هم در سینما چندان هم بلندپروازانه نباشد.

او بعدها به اداره تئاتر رفت، نام هنری "سیروس" برای خود انتخاب کرد، درخشید و جلوی دوربین کیومرث پوراحمد، رخشان بنی اعتماد، داوود میرباقری و بسیاری از بزرگان سینما حاضر شد و نوروز ۱۳۶۳ با مخمصه به تلویزیون آمد، آمدنی که هنوز هم با شاهرگ ادامه دارد.

«قانون مورفی»، «نهنگ عنبر ۲»، «پا تو کفش من نکن»، «شبکه»، «شکار خاموش»، «طوفان شن»، «آدم برفی»، «آپارتمان شماره ۱۳»، «زرد قناری»، «ساحره»، «یکی بود یکی نبود»، «تنوره دیو»، «دوران سربی»، «مسافر ری» و «آدمک‌ها» و آخرینش هم در سال ۹۷ «همه با هم هستیم» در سینما، «آنام»، «محکومین»، «جاده چالوس»، «نوار زرد»، «کلاه پهلوی»، «گاو صندوق»، «زن بابا»، «خوش نشین‌ها»، «دختری به نام آهو»، «صاحبدلان»، «یادداشت‌های کودکی»، «پشت کنکوری‌ها»، «شلیک نهایی»،‌ «همسران»، «کیف انگلیسی» و «هتل» در تلویزیون و «آنتیگون»، «دکتر کنوک»، «معرکه در معرکه»، «عشق آباد»، «دندون طلا»، «برگذر لوطی صالح»، «استر»، «محراب»، «دارالحکومه» و «بکت» در تئاتر؛ تنها بخشی از ۱۵۰ بازی سیروس گرجستانی در بیش از نیم قرن فعالیت در این سه حوزه است.

در این بین، می توان هاشم آقای "متهم گریخت" را درخشان ترین کار تلویزیونی او دانست، سال ۱۳۸۰ وقتی رضا عطاران داشت "زیر آسمان شهر" و ماجراهای "خشایار مستوفی" را با همکارانش برای غفوریان می نوشت، شاید خودش هم باورش نمی شد کمتر از پنج سال بعد برای این نقش دوست داشتنی و ماندگار، رقیبی پیدا شود که هنوز هم تکرار تکرار بازی هایش مردم را میهمان آی فیلم می کند!

سیروس که روزی ساعت ها روبروی آینه تمرین می کرد تا بچه تهرونی ها به لهجه اش نخندند، و از پدر فرصت بیشتری برای تماشای ویترین های لاله زار می خواست، حالا نه تنها شش دهه از زندگی اش؛ بلکه بعد از وفاتش هم ویترین طنز تلویزیون ایران می شود و تهران و ایران را به لبخند و خنده میهمان می کند.

روزی که گرجستانی، نام سیروس بر خود گذاشت، آن سیروس هم زادگاهی اش (روحش شاد) تا قایقرانی فاصله داشت؛ اما امروز قایق مرام و معرفت انزلی ها با دو سیروس از خزر تا خلیج فارس در حرکت است و نسیم وفاداری و مهربانی در ایران می پراکند.

سیروس گرجستانی ۱۲ تیرماه ۹۹ کرونایی، در زمانه ای که بقول خودش "کار خوب برای او نبود" با کلی حرف های باقی مانده و خاطرات کات شده! (عبور شیشه ای با اجرای رضا رشیدپور، ۱۳۸۵، شبکه تهران) مثل آمدنش بی سر و صدا رفت تا باز هم سفر بهانه ای شود برای نوشتن از مردی که شاید بسیاری از ما تا دیروز حتی نامش را هم کامل نمی دانستیم!

شاید این بار لبخندهای گرجی بر لب بهشتیان نشسته باشد، چرا که رسول مهربانی ها می گفت: «من سرّ مؤمناً فقد سرّنی و من سرّنی فقد سرّ اللّه؛ کسی که مؤمنی را شاد کند مرا شاد کرده است و کسی که مرا شاد کند خدای سبحان را مسرور کرده است» (اصول کافی، جلد ۲)

روح او، پیشکسوتان و منوچهر نوذری شاد، که "صبح جمعه با شما" را با این شعر علی ناظریان شروع می کرد:

ز حق توفیق خدمت خواستم، دل گفت پنهانی

چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی


  منبع: پایگاه خبری تحلیلی پیغام
       لینک مستقیم   :   http://peigham.ir/shownews.aspx?id=115600

نظـــرات شمـــا