کد خبر : 123708       تاریخ : 1399/10/16 11:18:31
اَبَر مردی در کیوان

اَبَر مردی در کیوان

دکتر عباس عاشوری نژاد

در سال های 1365 تا 1369 در رشته تاریخِ دانشگاه اصفهان درس می خواندم، آن سال ها هم مثلِ همه­ی سال هایِ عمرِ هم سن و سال های من حیرت انگیز بود و البته کمی حیرت انگیزتر، حیرت انگیز از این جهت که تا به خاطر می آورم هر لحظه چیزی در حالِ فروریختن است... چیزی بی همتا به نامِ زندگی و گویی زندگی ما، دلهرهِ رونده ای است بر روی پل صراط و هر آن، امکان سقوط است و مرگ!

تا آنجا که به خاطر می آورم، همه زمان هایی که بر ما گذشته است، تحتِ تاثیرِ شرایطِ ناپایدارِ جامعه، در بیم و دلهره بوده ایم، به جز دورانِ کودکی و زمان هایی کوتاه در فواصلِ دلهره. جای بسی تاسف است که به خاطر نمی آورم که زمانی قابل توجه به آسودگی زیسته باشیم، آسودگی و امنیتی شایسته انسان، انسانی خوشحال و در حال خودشکوفایی. افسوس که بارِ سنگینِ احساسِ گناه که به مراتب، ویرانگرتر از فعلِ گناهکاری است، سراسر دوران نوجوانی و جوانی ما را احاطه کرده بود.

  

امروز که با همکلاسی های آن سال ها خاطرات خود را مرور می کنم، بیشتر متوجه می شوم که آن ها هم همین احساسِ ناخوشایند را دارند...

در آن سال ها هوایِ دانشگاه ما بس ناجوانمردانه سرد بود. نماد و نمود این سرما در کلاس های درس بیش از هر کجای دانشگاه نمودار بود و اگر گروه دوستان نبودند و آن فضای سرسبز و فرح بخش زاینده رود و دانشگاه اصفهان و توپ و زمین فوتبال زندگی به مراتب سخت تر می گذشت.  

در آن سرمای دانشگاه و دانشکده و کلاس ها، تحتِ تاثیرِ پروازهای مدامِ زاغ های بی سر و پا با عناوینِ این و آن و خودسانسوری به ناگزیرِ بسیاری از استادانِ باسواد، اَبَر مردی بود فرهیخته و بی ملاحظه شرایطِ ویرانگر آن روزگار و دانشگاه به نام دکتر مهدی کیوان.

درباره شرافتِ او، واژه ها کم می آورند؛ در وصف او هر چه بگویم ناتمام است... و اگر بگویم گرمای وجودِ او، به تنهایی دل های سردِ ما را گرم نگه داشته بود شاید سخنی به گزاف نگفته باشم، او خورشید شعله ای که هنوز برافروخته است.

من این سخن ها را از روی هوا نمی گویم. بلافاصله بعد از دوران لیسانس، در دوره فوق­لیسانس و دکتری افتخار شاگردی برجسته ترین استادان رشته دانشگاه های تهران را داشته ام: دکتر عباس زریاب خویی، دکتر محمدجواد مشکور، دکتر رضا شعبانی، دکتر اسماعیل دولتشاهی، دکتر الهیار خلعتبری، دکتر محمدکریم یوسف جمالی، دکتر سهیلا ترابی و... همه آن ها بزرگ بودند، درختانی تناور با برگ و بارهای سایه گستر... به شاگردی تک تک آن ها افتخار می کنم اما دکتر مهدی کیوان از اهالی امروز بود و با تاریخ و زندگی نسبتی کاملا متفاوت داشت.

همین چند روز پیش، یکی از همکلاسی های عزیزم به نام آقای فرهاد شیخ فرشی، یادداشتی در ستایشِ این استادِ فرزانه نوشته بود، یادداشتی کوتاه ولی به غایت دل انگیز. این یادداشت مرا بر آن داشت تا شما خوانندگان عزیزِ ستون ثابت ام را با این استاد بی بدیل آشنا کنم و ضمن آن بگویم که از پس این همه سال ها و رفت و امد روزها و شب ها و پستی و بلندی روزگار، آن که زندگی را به دیگران هدیه می دهد، "ثبت است بر جریده عالم دوام او". این یادداشت ها را می آورم تا خوانندگان عزیزم بدانند زندگی جایی دیگری است، جایی فراتر از عنوانِ استاد و دکتر و مهندس، جایی فراتر از دانشگاه و دانشکده و کلاس های درس... زندگی در اعماقِ جانِ انسان های بی پروا خانه کرده است، انسان هایی بی پروا از خوشآمد اصحاب قدرت، انسان هایی بی پروا از نام و نشان ، بی پروا از بودن و حتّا نبودن... مساله این است.

اینک یادداشت دوست عزیزم را با هم می خوانیم:

"زمانی برای به یاد آوردن، زمانی برای درنگ در راهروهای دود اندود دانشکده ای به آتش سوخته که بوی کاغذهای کتابسوزانش راه بر نفس می بست(1). اینجا "دانشکده

ادبیات دانشگاه اصفهان" است که روزی دری از گوشه یکی از کلاسهایش باز شد و

مردی با کلاه ، عینک و نگاهی روزگارآزموده بدرون آمد، نشست ، ساعت مچی را مانند یک شیء متبرک از دست باز کرد و پیش چشم نهاد، که این یعنی«حرمت زمان» و بعد حرف آخر را همان اول زد: من اینجا نیامده ام که به پرسشهای شما پاسخ گویم،

کار من پرسش سازیست نه پاسخ تراشی!

این "عهد" مانده است تا امروز که می بینم "دکترمهدی کیوان" انگار می خواست نگاهش را در کاسه چشم های ما بکارد تا از خشت و آجر و سنگریزه های آب و خاکی که در آن نفس می کشیم نگذریم و خط و ربط دانه دانه آنها را به هویت این مرز و بوم ترسیم کنیم و دریابیم.

 "تاریخ" برای او یک مشت واحد درسی در میان انبوه رشته های دانشگاهی نبود. ساعت ها پای درس "فلسفه تاریخ" او نشستم اما او را یک فیلسوف تاریخ نیافتم ؛ زیرا سر آن نداشت تا با یک چهار چوب فلسفی، زمین و زمان را به بند کشد.

تاریخ پیش چشم های او جان می گرفت، واژه ها سیل می شد و چهار چوب ها را با خود می برد تا جایی که به خودش هم رحم نمی کرد. "خودانتقادی" در او تا مرزهای انکار خویشتن نیز پیش می رود.

گذشته برای او "خاطرات خانه اموات" نیست ؛ شاید فرزانه ایست سقراط آیین که

می خواهد منطق "پرسش"را به راهی دیگر اندازد. امروز دیگر چه اهمیتی دارد که بدانم چه دستی شوکران "اخراج از دانشگاه"(2)را به او چشاند اما هنوز می شود به طنز غریبی اندیشید که او هرجا رفت، دانشگاه را هم با خود برد و اینک هر کس

گمگشته ای به نام"اصفهان" دارد ، باید اورا بیابد."(فرهاد شیخ فرشی)

درودهای بی پایان بر همکلاسی مهربانِ سال های دور، سال های خفته در اعماقِ سینه­هایِ دردمندِ دانشجویانِ آن سال های نفس گیر. درودهای بی کران بر شیخ فرشی مهربان، که یاد و خاطره یگانه استادمان را دوباره زنده کرد، درودها بر فرهاد خان عزیز با این همه حق شناسی در حقِ آن استادِ بی بدیل.

 از پسِ این همه سال، باز هم ستایش می کنیم تو را استادِ سوال های همچنان بی جواب، استادِ انکار و اعتراض، استادِ عشق و زندگی، استادِ خنده ها و گریه های بی امان، استادِ دل های تنگ و نفس های گرم، استادِ روزهای سخت و شب های سرد، استاد سال های بیم و امید، سال های صبر در برهوتِ زندگی...

سپاسگزارم که به یادمان آوردید او تاریخ را یک مشت واحد درسی در میان انبوهِ رشته های دانشگاهی نمی دید... او فرهیخته­ی جامع الاطرافی بود که تاریخ را در آمیزه ای با فلسفه، جامعه شناسی، ادبیات و سیاست می شناخت و در استادی هیچ کم نداشت و کم نگذاشت.

واقعا دیگر چه اهمیتی دارد که بدانیم کدام دست های شوکران، اخراج او را از دانشگاه اصفهان رقم زدند چون هر کس گمگشته ای به نامِ انسانیت دارد، باید نام او را بیابد. او  همان طور که همکارِ عزیزِ سفر کرده اش -زنده یاد دکتر لقمان- در واپسین روزهای زندگی اش به جان سرودند: من در تک تک ما جریان دارد، تا ابدالآباد: "هرگز نمیرد ان که دلش زنده شد به عشق..."

.........................................................................................................

  • اشاره دارد به زمانی که کتابخانه دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان و به دنبال آن برخی از اچزای دیگر دانشکده آتش گرفت. دقیقا در همان زمان آتش سوزی دانشکده، ما با جناب دکتر کیوان کلاس داشتیم و از میانه آتش، از پنجره کلاس خارج شدیم.
  • دکتر کیوان را به دلیل تفکر انتقادی اش بعدها از دانشگاه اصفهان اخراج کردند و مدتی در دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا در رشته علوم سیاسی تدریس می کرد و نمی دانم که بعدا از آن جا هم اخراج شد و یا به میل خود بازنشسته شد.

 


  منبع: پایگاه خبری تحلیلی پیغام
       لینک مستقیم   :   http://peigham.ir/shownews.aspx?id=123708

نظـــرات شمـــا