کد خبر : 124455       تاریخ : 1399/11/21 12:12:01
مقامت در برابر توده ای شدن(1)

مقامت در برابر توده ای شدن(1)

دکتر عباس عاشوری نژاد

در روزگاری که تقریبا اغلبِ انسان ها در هجوم انتظاراتِ بجا و نابجایِ جامعه غرق شده و یا در حالِ غرق شدن هستند و تقریبا چیزی از فردیت آن ها باقی نمانده است، یکی از راه های نگه داشتنِ ته ماندهای هویتِ فردی، ایستادن و اندیشیدن است، اندیشیدن در باره ی مسیرهای متعددِ سیلِ ویرانگرِ جامعه، اندیشیدن در باره میزانِ توانمندی های خویش، اندیشیدن و احتمالا یافتن راه هایی برای گریز و شاید مقاومت در برابر این سیلِ هولناک. بی شک غفلت از اندیشیدن و انفعال در برابر این سیل تمامِ هستی ما را بر باد خواهد داد.

فلسفه هاي وجودي اعتبار قابل ملاحظه ای برای اندیشیدن دارند و راه هایی ارزشمندی برای شناخت و حفظ هویتِ فردی در برابر سیلِ سهمگین جامعه ارایه می دهند. در نگاهی کلان و با تسامح فراوان تفرد از منظر آن ها همان خود بودن است.  "كي يركه گور"  معتقد بود نظامهاي فلسفي فرد را فراموش مي كند و به عضوي از يك مجموعه تبديل  مي كند. پس ادراك عقلي فرد را چنان كه بايد نمي تواند بشناسد.

تفرد عموماً براي نفي دو چيز بكار مي رود :
1- نفي نظامهاي قبلي
2- نفي توده اي شدن فرد انساني.

از نظر فيلسوفان اگزيستانس قدما به علت اينكه دنبال يك مفهوم كلي بودند تا توسط آن مفهوم كلي شناخت به دست آورند محكومند زيرا به خاطر به دست آوردن مفهوم كلي يا ماهيت نوعيه شيئ مجبور به نفي فرد بودند. يعني تفرد اشياء را از بين مي برند تا به يك كليت واحد برسند.

به سخن ديگر نظام هاي پيشين تا از اصالت فرد دست بر ندارند و تا انسان را از فرد تبديل به ماهيت نوعيه نكنند آرام و قرار نمي گيرند.از نظر ياسپرس اين كار در علوم تجربي و رياضيات خوب است اما در مورد انسان هرگز. زيرا فرضاً اگر بخواهيم دستگاه تنفسي انسان را بشناسيم همين اينكه بخواهيم براي شناسايي آنرا شرحه، شرحه كنيم دستگاه تنفسي را از بين برده ايم . بنابراين شناخت در يك حيطه كلي قابل امكان است. اما  از نظر فيلسوفان اگزيستانس ارائه نمودن يك شناخت كلي در مورد انسان كار اشتباهي است يعني هر موقع  بگوئيم فرد يك نوعيه واحدي است. به عبارت ديگر يكي از افراد انسان است در واقع فرديت انسان را از دست داده ايم .

به سخن ديگر چيزي كه فرد را فرد مي كند آن صورت نوعيه نيست. اما بحث دوم نفي توده اي شدن فرد انساني است كه مربوط به حوزة عمل است. يعني در مقام عمل هر كسي از خود مي پرسد من متصف به چه وصفي هستم ؟ به طور مثال فردي را در نظر بگيريد كه متصف به وصف معلمي است. در اين صورت خود را مجبور مي كند چنان عمل كند كه معلمان ديگر عمل مي كنند. يعني وقتي فردي فهميد كه در اين حالت متصف به وصفي خاص است آن چنان عمل مي كند كه افراد متصف به آن وصف عمل مي كنند. يعني همرنگ آن جماعت و يا گروه خاص مي شود. در اينجاست كه مي گويند فرد صرافت طبع خود را از دست داده است. اين عملكرد  همان توده اي شدن است.

توده اي شدن خلاف صرافت طبع عمل كردن است، يعني انسان خلاف طبعش عمل كند. به طور مثال صرافت طبع يعني انسان زماني كه تنها در خانه بود چگونه عمل مي كرد. به همان حالت صرافت طبع گويند. البته لازم به ذكر است بعضي افراد در تنهايي نيز همانند در جمع بودن عمل مي كنند و اين يعني اينكه حالت جمعي در او دروني و يا نهادينه شده است. صرافت طبع باعث مي شود كه هركدام از ما يك بوي خاصي داشته باشيم و توده اي شدن يعني بوي خود را از دست دادن و بوي همه چيز را گرفتن و اين همان همرنگ جماعت شدن است. بنابراين از اين نظر اگزيستانسياليست ها به شدت با توده اي شدن يعني همرنگ جماعت شدن مخالف اند.

از نظر اگزيستانسياليست ها اصل اول حفظ تفرد است در مقام شناخت انسان و بر خلاف نظام هاي فلسفي قديم عمل كردن. يعني از افلاطون تا هگل كه به انسان عنواني مي دادند و او را تحت اين عنوان محكوم به احكامي مي كردند. به طور مثال در جنگ عنوان دشمن به طرف مقابل دادن و هيچ وجه ديگري از او را نديدن، اين خط و مشي از افلاطون تا هگل است. اما غير از اينكه او دشمن است بدانيم كه او پدر است ، بچه دارد و كساني هم منتظر او هستند و... اگر اين پيش فرضها نيز در نظر گرفته شود يك رویکردِ اگزيستانسياليستي است.(ادامه دارد)

 

 


  منبع: پایگاه خبری تحلیلی پیغام
       لینک مستقیم   :   http://peigham.ir/shownews.aspx?id=124455

نظـــرات شمـــا