در روزگاري كه بشر با تمام سرعت از مدرنيته گذر و به سمت پسا مدرنيته پيش مي رود.
در روزگاري كه قلم هاي نوري جاي كلك و دوات را گرفته ومانيتور در قامت بوم نقاشي و سن موزيسن رخ مي نمايند.
در روزگاري كه پا به سياره ديگر گذاشتن رويا محال آدمي نيست و تجربه زندگي است.
در روزگاري كه درختان، چهارفصل زير بار محبت براي بشرند
در روزگاري كه بشر گنج را درجنگ مي بيند و آسايش را به قيمت آرامش مي خرد.
در روزگاري كه باورمندي در باربرمندي است!!!؟؟؟
بشر همچنان در پي گمشده ي خويش، سرگشته و حيران است.
گمشده اي كه نزديك تر از او به او نيست
گمشده اي كه نبودش درد و بودش درمان
گمشده اي كه نه در مدارك است و نه در مدارج
گمشده اي كه نوبل داغ دار او و كروركرور خودكشته در قفاي او
گمشده اي كه اگر رخ بنمايد نه مني مي ماند و نه مايي
گمشده اي كه اصل و اصيل است.
گمشده اي كه بايد در خود جستجويش كرد و يافتش و از هر چه تاريكي رهايي جست....!
گمشده اي كه بهايش تنهايي و تنها شدن است!؟
گمشده اي كه در همين حوالي است....
گمشده اي كه قلم و كاغذ ، راه و گذري است در نشانيش....
به ديگر سخن به فرموده مولانا:
ره آسمان درون است پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوي شد غم نردبان نماند
منبع:
پایگاه خبری تحلیلی پیغام
لینک مستقیم :
http://peigham.ir/shownews.aspx?id=148272