کد خبر : 149063       تاریخ : 1401/06/20 11:07:27
ماهی سرخ در این تنگ بلور هوس رفتن دریا دارد

ماهی سرخ در این تنگ بلور هوس رفتن دریا دارد

دلواری زاده عاشق کودکان است. بچه که می بیند خودش هم کودک می شود. کودکی 3 یا 4 ساله. شعرهایش صفا و صمیمیت اشعار استاد نعمتی را به ذهن متبادر می کند.

سیامک برازجانی

رفاقت من با محسن دلواری عزیز به سال های میانی دهه 70 باز می‌گردد. پدر و مادرم او را به خوبی و نیکی می‌شناختند و از این که من با این مرد بزرگ می کردم خوشحال بودند. من نوجوان در آن سالها کتاب می خواندم. دلواری هم که درگیر تجارت بود صبح ها گه گاه صدایم می کرد و می گفت محمد بیابانی مشغول کاره باید بیای پیش من. من هم از تجارتخانه فرح راهی ساختمانی می شدم که تجارتخانه محسن دلواری زاده در آن مستقر بود.

دفترش برو و بیایی داشت. همه دوستان بوشهری آنجا جمع بودند. دلواری زاده بارها از زندگیش برای من تعریف کرد. یک بار دستم را گرفت و گفت من یک بار در زندگی اشتباه بزرگی کردم که کارم به جدایی و تنهایی کشید اما چند سال بعد بازگشتم و زندگی را از سر گرفتم. از آن تاریخ دارم از خودم بابت آن اشتباه انتقام می گیرم. بعد از این حرف گفت می فهمی چه ها کردم تا بخشیده بشم؟ گفتم نه! مرا پیش یکی از همکارانش برد و گفت فلانی من در اواسط دهه 60 چه می کردم. دوست ایشان گفت محسن جان بگذر! دوست ندارم تعریف کنم! گفت نه باید حتما بگی! دوست دلواری زاده گفت دلواری برای این که بتواند زندگیش را بازیابی کند مدتها در گمرک باربری می کرد! دلواری به من گفت سیا! منظورش حمالیه! من برای اینکه از خودم انتقام بگیرم حمالی می کردم. اگر یک بار هندوانه به گمرک می آمد و یک بار کدو تنبل من حتما بار کدو را انتخاب می کردم. حمل و تخلیه کدو دست را می شکافد. من برای این که جبران کنم و از گذشته ام انتقام بگیرم کدو بار می زدم.

بعد بیرون رفتیم. می گفت عاشق همسرش و  دخترش فروغ است. می گفت هنوز هم خودم را بخاطر آن اشتباه نبخشیده ام ولی سعی کرده ام کاری کنم و طوری برخورد کنم که رضایت خانواده ام در پی داشته باشد.

زمان می‌گذشت و رابطه ما عمیقتر می شد. در آن ایام محسن دلواری زاده به ترک اعتیاد چندین زن و مرد بوشهری کمک کرد. در این راه خسته نمی شد. او را از در بیرون می کردند او از پنجره وارد می شد. وضعیت زندگیش خوب شده بود که ناگهان همسرش بیماری "ام اس" گرفت. بدون اغراق می گویم اگر به من بگویند مفهوم عشق و عاشقی را کجا دیدی می گویم از رسیدگی محسن دلواری زاده به همسرش که در بستر بیماری بود. دلواری زاده با بروز بیماری همسرش تقریبا خانه نشین شد و شبانه روز به عاشقانه ترین وجه به همسر بیمارش رسیدگی می کرد. اینها را می نویسم تا هم نسلان ما بدانند کسی در بوشهر حضور دارد که حدود بیست سال عاشقانه همه امور همسرش را انجام می دهد و او را به تمام معنی کلمه تر و خشک می کند.

اوایل بیماری همسرش بود که او را دیدم گفت سیامک! هیچ یک از کارهای خدا بی حکمت نیست. خدا این بیماری را سر راه من قرار داد تا بتوانم جبران سالهای جوانی کنم که کارم در مدت زمان کوتاهی به متارکه کشید اما باز به همسر عزیزم و دخترم بازگشتم و هر روز به آن اتفاق می اندیشم. من باید جبران کنم. الان وقت جبران است. گفتم تو کم نذاشتی! گفت اشتباه می کنی. من به اندازه یک روز ناراحتی همسرم و دخترم هم نتوانستم جبران کنم. قبل از انتشار کتابش می خواست اسم کتاب اولش را یک کهکشان ستاره بگذارد اما وقتی همسرش بیمار شد نام کتاب را تغییر داد و نام آن را "زیر طاق دق" نهاد.

دلواری زاده عاشق کودکان است. بچه که می بیند خودش هم کودک می شود. کودکی 3 یا 4 ساله. شعرهایش صفا و صمیمیت اشعار استاد نعمتی را به ذهن متبادر می کند. وقتی با هم بودیم هر روز با صدای نعمتی زاده برایم شعر می خواند و من حیرت می کردم از این وسعت عشق به نعمتی زاده که در وجود این مرد شریف بود.


  منبع: پایگاه خبری تحلیلی پیغام
       لینک مستقیم   :   http://peigham.ir/shownews.aspx?id=149063

نظـــرات شمـــا