کد خبر : 149124       تاریخ : 1401/06/30 13:01:14
آتشی، شاعری آمیزه ی شعر و شیدایی

آتشی، شاعری آمیزه ی شعر و شیدایی

شاعر پرافتخار این کهن دیار همه ی هستی اش "شعر" بود. شوریده واری اش ، حس خلاقیت و اشراف اش بر تاریخ درخشان شعر کهن و دریافت هوشمندانه اش از رنسانس شعر نیما کم نظیر بود.

اسکندر احمدنیا

آتشی را هیچ گاه این قدر نزدیک به بوشهر ندیده بودم. زمانی که در جم مشغول به کار شد و رودخانه ی زلال شعرش را از ارتفاعات ادب خیز جم بر موج های سبز خلیج فارس جاری کرد.

جاویدنام "آتشی" دهه ی هفتاد در"آیینه ی جنوب" و بعد دورانی مانا و اثر گذار در هفته نامه ی "نسیم جنوب"، درخشان ترین و پر مخاطب ترین کارگاه شعر تاریخ بوشهر را به راه انداخت.

شاعر پرافتخار این کهن دیار همه ی هستی اش "شعر" بود. شوریده واری اش ، حس خلاقیت و اشراف اش بر تاریخ درخشان شعر کهن و دریافت هوشمندانه اش از رنسانس شعر نیما کم نظیر بود.

آتشی در هجرت چندین ساله اش به تهران، یعنی جایی که اکثر نظرها این بود که دوران شاعری اش به اتمام رسید، ناگهان با ظهور اولین مجموعه اش"آهنگ دیگر"، ارمغانی ماندگار را برای شعر معاصر و پیروان نیما به یادگار نهاد. ورود آتشی به تهران موجب پایان یک دوران فطرت شد. برخی پیش از چاپ و نشر "آهنگ دیگر" چنین ظهوری را متصور نبودند و بدین سان شوکی در فضای نیمایی سرایان طنین انداز شد.

  

در ادامه ی رقابت های بعد از این واقعه ی تاریخی، آتشی ضمن این که با انتشار آثار خلاق بعدی به یکی از چند شاعر گستره ی شعر مدرنِ ایران و جنوب مبدل شد، در ورود به "بومی گرایی" شانه به شانه ی نیما قرار گرفت.

آتشی در بازگشت به جنوب، گندم و گیلاس، اتفاق آخر، حادثه در بامداد وخلیج و خزر را در رویکرد زبانی که فقط شاخصه ی او بود، متهورانه به حساب شعر همیشه به روز خویش واریز نمود. بسیار شاعرانی بودند که در مکتب خلاق شعر ناب او به مراتبی والا رسیدند و خود صاحب آثاری مانا و پر مخاطب شدند.

آتشی را شاعری باید دانست که حاصل تمام زندگی  اش "شعر" و "شیدایی" بود.

دیگر قلعه ای نیست

با یاد کاروان سالار شعر جنوب: منوچهر آتشی" در آستانه ی زادروز

توی هر شهر می توانی

بی لالایی بخوابی

و اصلا به این فکر نباشی

که با شمارش عقربه ای یا انگشتان ات

که آرزوی فشردنی

خواب شان را پرانده است

اصلا هر چه فکر کنی

خواب فراری تر می شود

و آرزوی گرم همدمی خیالی، بیشتر

بخواب! بخواب!

بخواب و دل رها کن

به تارتار شبت

پر از غریب

توی هر شهر

روی هر سنگ

هر بلندِ پر از تشویش

هر قله ی سبز شده در خیابان

و از جن

و از عبور اولِ شب

هرگز مترس

توی هر شهری می توانی

بی لالایی بخوابی!

بخواب!

راحت تر از گردش پسین گاه «دهرود»

دیگر قلعه ای نیست

خانه ای نیست

نخل صد و چند ساله

سر خم کرده

و بخاری خالی از هیزم

سرد

سردِ سرد

 


  منبع: پایگاه خبری تحلیلی پیغام
       لینک مستقیم   :   http://peigham.ir/shownews.aspx?id=149124

نظـــرات شمـــا