صبح گَه دیدم، دی علی باز، افتاده ری عُق و بُلُق،گفتم، پناه بر خدا چِشِن ای بدبخت؟ ای خو دیگه وَخت اوسَن شدنش نیس خو، چشن نِپِه؟ بُنگِش دادم گفتم: دی علی باز چتن؟ گفت: از خوشی افتادم ری اسهال استفراق نمی فهمم چه بکنم .دل خوشی سیمون لوله کشی کردن تا تو خونه، او تصفیه فِتِ فراوون، نون معطر خوشمزه تو دَسرِسِمون، فراوونی و ارزونی، ماجُبِ زیاد، سفر خارج، عشق و حال، عدالت، رسیدگی فوری به حال آدمی فقیر بدبخت، نمی فهمم از ای همه خوشی چه بکنم.
دلار شده هفت تِمَن گفتم:چقد؟ هفتهزارتمن؟ گفت: نه جونا، هفتا تک تِمِنیا، گفتم: مو هم والله از ای همه خوشی عاجز شدم، می فهمی چن سالن تو ولات زن و مردا ازهم طلاق نمی سونَن؟ مرد و زن مث گرگ و میش کر هم زندگی می کنن، نه دعوی نه معوی
بعد گفتم،دی علیباز بیو یه کاری بکنیم تا از ای بهشت درمون کنن.گفت:چه بکنیم؟ گفتم از جدمون حضرت آدم یاد بیگیریم برو دوتا دونِی گندم بیار تا بخوریم، از اینجا اخراجمون کنن، دو تا گندم خوردیم آغا، یه کُشه گفت: بیگیر که سیت اومد، بعدش دیدم دختر پسرم نشسه بالِی سرم می گهِ: بی بی می نه سیت گفتم، ایقه چلچلسمه نخور، عاجز شدم از بسکه پوشکت عوض کردم خو. پناه برخدا، چَن روزن افتادم سِرِ جا.