نقلي و فٓندقي در قربانيِ هوس هاي شاه شهيد
مطالعه تاريخ بدبختي هايمان هم كه جاي خود دارد و توام است با فجايع حيرت انگيز انساني ، فجايعي دردناك و گاه منحصر به فرد كه فراتر از تحمل انسان است!!!
كدخبر: 109836
1398/05/02

واقعا كه يكي از سخت تربن كارها زندگي كردن در جهان سوم است جهان سوم با تمركز بر ايران، جايي است كه حال و روز امروزش سخت و چشم انداز اينده اش سخت تر است. علاوه بر اين ها فراز و فرود تاريخِ حكمرانان و مردم اش هم به غايت حيرت انگيز است از فرمانروايي مادي و معنوي بر جهان گرفته تا فرمانبرداري از  پست ترين اقوام جهان!

مطالعه تاريخ افتخارات گذشته مان سخت دردناك است و توام با انبوهي از حسرتِ افتخارات از دست رفته...افتخاراتي كه  چه بخواهيم و چه نخواهيم با امروز مقايسه مي شود و بر غم هايمان مي افزايد.

مطالعه تاريخ بدبختي هايمان هم كه جاي خود دارد و توام است با فجايع حيرت انگيز انساني ، فجايعي دردناك و گاه منحصر به فرد  كه  فراتر از تحمل انسان  است!!!

امروز يكي از دوستان دانشمند و عزيزم- جناب مجتبي مقدسي- برگي مستند از فاجعه اي ديگر را از دوره قاجاريه ورق زد كه اين بار باني و باعث اش "شاه شهيد"،"ناصرالدين شاه" است. 

من اين حكايت را چند بار خواندم و و هر بار بسيار گريستم و فكرِ "شاه" و "شهيد" هم رهايم نمي كرد،  اينك با هم شاهكاري ديگر از شاه شهيد بخوانيم و باز هم بر دردهاي بي شمار ديروز و امروز گريه كنيم:

"ناصرالدین شاه بجز انبوه دلقک ها، ۳۷ آدم کوتاه قامت نیز داشت. از این میان مردی بود ۸۸ سانتی بنام خواجه فندقی که می خواست ازدواج کند و شاه نیز با خنده می گفت: آخه پدر سوخته، کی زنِ تو انچوچک میشه!

یک روز شاه در  قصر فیروزه چشمش به یک دختر ۹۰ سانتی بنام بی‌بی‌نقلی افتاد پس دستور داد او را بیاورند! فراشی دخترک را همچون عروسکی زیر بغل زد و بدون توجه به التماس و گریه‌های دختر، او را درنزد شاه بر زمین گذاشت.

بی‌بی نقلی که چادر از سرش افتاده بود سراسیمه بدنبال چادرش میگشت و این حرکت موجب قهقهه شاه و اطرافیان گشت! سپس شاه به خواجه فندقی گفت: ارادهی ما بر این است که با بی‌بی‌نقلی ادواج کنی و دستور می دهیم برایتان خانه‌ای با اسباب و وسایل متناسب با قد و هیکل خودتان بسازند.

هر روز درباریان و شاه و حرمسرا برای تفریح به دیدن آنها و خانه‌ عروسکی میرفتند و هیچکس توجه نداشت که این شوخی منجر به بروز فاجعه‌ای خواهد شد. تا اینکه خبر به دکتر طولوزان فرانسوی رسید و به نزد شاهِ بوالهوس رفت:

قربان نبایستی این دو را زن و شوهر کنید! هردو سالم هستند. بدون شک بی‌بی نقلی باردار خواهد شد و چون لگن خاصره‌اش کوچک است قادر به وضع حمل نبوده و خواهد مُرد. ناصرالدین شاه با اوقات تلخی و خشونت گفت: مگر موش نمی زاید؟! خرگوش چطور؟!

دکتر که از بلاهت شاه حیرت کرده بود،گفت: موش و خرگوش میزایند اما شیر و پلنگ را نمی توانند بزایند! نوزاد این دو نفر در اندازه دیگر انسان ها خواهد بود. ولی شاه پاسخ داد که از این دو یک نوزاد کوتوله زاده خواهد شد! چون اراده ی ملوکانه ما چنین است.

خانه که آماده شد عروس و داماد را بر اسب های کوچک گذاشته و جشن مفصلی گرفتند و درحالی که شاه از خنده ریسه می رفت آنها را همچون عروسکی، دست بدست به درون حجله فرستادند تا اینکه بی‌بی‌نقلی باردار شد و شکمش چنان بالا آمد که روی زمین کشیده می شد و دیگر قدرت راه رفتن نداشت و بیچاره خواجه فندقی که شیفته و عاشق همسرش بود، او را سرپا می گرفت تا رفع حاجت کند.

یک شب خواجه فندقی در محوطه کاخ فریاد میزد و مویه می کرد که به فریادم برسید، بی‌بی نقلی داره خفه میشه! خبر به پادشاه قدر قدرت! رسید و بدنبال دکتر طولوزان فرستاد اما وقتی دکتر رسید که از فشار جنین قلب مادر بازایستاده بود.

پس از مرگ بی‌بی نقلی، رخت سیاه در تن شوهرش ماندگار شد و هرگز نخندید و پس از یکسال در یک شب سرد زمستان جسد سیاه شدهی خواجه فندقی را در کنار گور همسرش یافتند. ظاهرا هرشب به گورستان میرفت تا آنها تنها نباشند تااینکه خودش نیز از خانه عروسکی به خانه ابدی شتافت."

.................................
بن مایه: پشت پرده های حرمسرا، استاد حسن آزاد،خلاصه ای از ص۴۶۰ تا ۴۶۶ که از مقالهی مجله زن روز، شماره ۶۷۳، تاریخ ۱۳۵۷/۰۱/۱۲ برگرفته اند.

 

منبع: