دانشگاه و توهم دانايي(١)
من ريشه هاي تخصصي توهم دانايي در رشته هاي تجربي و مهندسي را نمي شناسم ولي گمان مي كنم كه يكي از علت هاي اساسي توهم دانايي در علوم انساني اين است كه جريان هاي عمدتا غيرِ دانشگاهي با استفاده از امكاناتي كه تخت اختيار دارند مي كوشند كه دانشگاه ها را به سازمان تبليغات تبديل كنند
كدخبر: 109935
1398/05/09

"استفان هاوكينگ" درست گفته است: بزرگ ترين  دشمن دانش جهل نيست، توهم دانايي است. متاسفانه، دامنه توهم دانايي از تاكسي و بنگاه اتومبيل و املاك به دانشگاه هاي ما نيز رسيده است و  مراكز علمي و دانشگاهي كه بايد اصلي ترين كانون ترديد و در نتيجه تحقيق براي نزديك شدن به حقيقت باشد، تحت تايير جريان هايي غير دانشگاهي هر روز بيشتر از ديروز از رسالت اصلي خود فاصله مي گيرند و دچار توهم دانايي مي شوند.

من ريشه هاي تخصصي توهم دانايي در رشته هاي تجربي و مهندسي را نمي شناسم ولي گمان مي كنم كه يكي از علت هاي اساسي توهم دانايي در علوم انساني اين است كه جريان هاي عمدتا غيرِ دانشگاهي با استفاده از امكاناتي كه تخت اختيار دارند مي كوشند كه دانشگاه ها را به سازمان تبليغات تبديل كنند، البته من به هيچ وجه با سازمان تبليغات و ديگر نهادهاي تبليغاتي مشكلي ندارم و بلكه معتقدم هر حكومت و دولتي كاملا حق دارد و بايد سياست هاي خود را در قالب نهادهايي كه تاسيس كرده تبليغ كند اما مصيبت اين جاست كه دانشگاه به سازمان تبليغات تبديل شود و استاد و دانشگاه به انعكاس صداي حاكميت تبديل شوند و استقلال و استدلال و تحقيق كه پيامدهاي ترديد هستند فرو گذارند. تاريخ در حكمِ آزمايشگاه علوم انساني به دفعات  به ما نشان داده است كه اگر چنين اتفاقي رخ دهد، در آينده نه تنها قدرت اجتماعي بلكه قدرت سياسي نيز با معضلات و بحران هاي جدي تري مواجه خواهد كرد.

از آن مساله كه فعلا بگذرم و در آينده به بازخواني آن بپردازم، قابل توجه است  كه يكي ديگر از علت هاي اساسي توهم دانايي را بايد در جريان "شِبه روشنفكري" جست و جو كنيم. ريشه هاي اين جريان متعلق به دوران قاجاريه است كه در دوران پهلوي هم ادامه يافت و در دوران انقلاب اسلامي نيز همچنان ظهور و بروز دارد.

مطلب زير با عنوان "نسل دانشگاهی و توهم دانایی" نوشته "محمدباقریان" به مساله اخير پرداخته است. نويسنده يادداشت اگرچه يك افغاني است  و مطلب او در مجله صداي افغانستان چاپ شده است ولي از يك درد مشترك با ما سخن مي گويد. اينك بخشي از اين يادداشت را با هم مي خوانيم:

"به برداشت من، ما نسل دانشگاه رفته دچار یک توهم هستیم؛ و آن اینکه تصور می کنیم که تحصیل کرده، متخصص و توانمندیم. فکر می کنیم که در رشته ی تحصیلی مان تخصص داریم  و مهارت های رشته ی تحصیلی مان را فراگرفته ایم. با به دست آورد"سند تحصیلی خودمان را در جمع باسوادان قرار می دهیم. رفتارها و اکت و اداهای ما چنان است که گویی کوه علم هستیم و از راز و رمز دانش معاصر چیزی می فهمیم. خدا نکند که چشم ما به کتاب های شوپنهاور، مارکوزه، نیچه، کارل مارکس، دکارت، ماکس وبر، امیل دورکیم، هابرماس، آنتونی گدنز، میلان کوندرا، سارتر، رولان بارت، فوکو، فروید و اندیشمندان دیگر،افتاده باشد، در آن صورت اداهای روشنفکری در می آوریم که نظیرش را در هیچ جای دنیا سراغ نداریم. ظاهر شسته و رفته، سرو صورت رنگ و روغن کشیده، دریشی های شیک و لباس های اتو کشیده، نکتایی های بی عیب و نقص، آرایش و پیرایش های بی اندازه و ده ها نشانه های ظاهری دیگر، هیچ کدام دلیلی بر دانش و توانایی ما شده نمی تواند. فرزانگی و ورزیدگی در ظاهر نیست، بلکه در درون است. ما غرق شدیم به ظاهر آرایی و زینت دادن بیرون ما، اما از زینت و آرایش درون خبری نیست. از این بابت است که اصطلاح «وزارت تحصیلات خالی» به جای «وزارت تحصیلات عالی»،«فیشن¬تون» به جای پوهنتون«آرایشگاه» به جای «دانشگاه» خیلی واژه های بیگانه و دور از واقعیت با حال و روز ما نیست. ساحات درون ما، ذهن، فکر، اخلاق و... به فراموشی سپرده شده است. دنیای درون ما را که جهان واقعی خودماست نه آرایش می کنیم و نه پیرایش، حتی غذای اندک برای زنده ماندش هم نمی دهیم.  درون و فکر ما از بی غذایی در شرف نابودی است. غذای درون ما که کتاب و اندیشه ها است، به بخش فراموش شده ی از زندگی ما سپرده شده. یاد ما نرود که توانایی ما در هیچ یک از رنگ و روغن های ظاهری مانیست؛ همچنان جمع شدن در کافه های پل سرخ، خوردن چای زعفران و به زبان آوردن چند تا اصطلاح علمی، دود کردن قلیون و از گابریل گارسیا مارکز حدیث گفتن، اکت و اداهای روشنفکری کردن، به هدر دادن زمان، ولگردی های کوچه و بازاری و ... هیچ کدام سندی باسوادی ما شده نمی تواند. ما زمان باسواد می شویم که در صف کاروان دانش در جهان قرار بگیریم. از علم معاصر بهره ی برده باشیم و در خلق دانش سهمی داشته باشیم.

پرسش اصلی این است که چرا چنین هستیم؟ چرا تصور  و توهم دانایی به سرِ مازده است؟ چرا به چنین وضعیتی رسیده ایم؟ شاید پاسخ های بی شماری برای این پرسش وجود داشته باشد؛ اما آنچه که به نظر من خیلی عمده و اساسی است، اینکه ما در یک خلاء معلوماتی و بی خبری به سر می بریم. جغرافیای ما پیوند محسوس با جهان علم و دانش ندارد. داده ها و اطلاعات ما یک قرن و نیم قرن پیش در اروپا، آمریکا و نقاط دیگر دنیا خلق شده و پس از زمان طولانی دست به دست شده به ما رسیده است، آن هم با صد تغییر و نوسان و دست کاری. امروز ما آن داده ها را می خوانیم. دردآور تر اینکه نظریه های یک قرن قبل را هم خوب هضم نمی توانیم. در جاهای مربوط و نامربوط آنها را به زبان می آوریم و تهوع می کنیم. نظریات علمی و دیدگاه های دانشی که امروز به دست ما رسیده و به خورد ما داده می شود، بخش قابل توجهش، حتی ابطال شده  و از بایگانی دانش بیرون انداخته شده. ما تازه آمده آن را نشخوار کرده و با صد طمطراق به همدیگر بازگو می کنیم. بی خبر از اینکه کاروان دانش جهان مدتی پیش آن را به دور انداخته و از آن گذشته است. در نتیجه گفته می توانیم که پیوند ما با کاروان دانش معاصر دنیا بریده است. مترجم نداریم که آثار معتبر علمی دنیا را در زمان مناسب برگردان کند و ما به شکل بروز در جریان جهان دانش و رویدادهای علمی باشیم. ما دست روی دست گذاشته منتظر می نشینیم تا اینکه یک مترجم ایرانی کتاب های علمی را برگردان کند و آن هم بعد از سال ها این کتاب های ترجمه شده به سرزمین ما سرازیر شود. فرهنگ و دانش در کشور ما محدود و محصور است به این نوع اطلاعات و داده ها، پس در چنین موقعیت و وضعیت آیا می توان گفت که ما هم باسواد هستیم؟! آیا زمان آن نرسیده که به تصور، توهم و تفکر خود تردید کنیم؟ با این اطلاعات اندک چطور می توان خودمان را در صف افراد باسواد قرارداد؟ آیا صرف دانشگاه رفتن و چهارسال را در دانشگاه سپری کردن برای باسوادی شدن کافیست؟ ساین پرسش ها را همواره از خود ما بپرسیم و با دقت و تأمل به آن پاسخ بگوییم. با این روش ممکن است که خواب های مادام العمر ما آشفته گردد و چشم ما نیمه باز شود و عقب گردی و طفیلی بودن مان را با چشم خودما ببینیم و برای بهتر شدن روزگار ما کاری کنیم.

تداوم همین روند کمیت زدگی و کیفیت مردگی، به آینده ی نهایت فرسوده و بی کفایت و در عین حال به جامعه ی سخت نیازمند و بی دست و پا ختم می شود. با این غفلت بزرگ علمی، ما همچنان روز به روز از دانش معاصر و علم فرسنگ ها راه فاصله می گریم و فقط با توهمات واهی و خودفریبانه درگیر می شویم. با ادامه ی این روش کشنده، بساط نیمه ویران علم برای همیشه از این جا برچیده خواهد شد و ما هم چنان توهم زده و دست به دامن و چشم به جیب دیگران خواهیم ماند.

دانشگاه و دانشگاهیان ما باید راه و روش دیگری را پیش گیرند. رشد و شگوفایی دانش وخرد جمعی ما، تنها راهگشای زندکی ما خواهد بود. کیفیت محوری به جای کمیت زدگی، کاربردی کردن درس ودانشگاه ها، بروز نمودن درس در دانشگاه ها، طرح و تنظیم برنامه های کابردی و محسوس علمی در مراکز علمی، تخصص محوری، ارج نهادن به لیاقت و شایستگی  در مراکز علمی راهکارهای است که برای باسواد شدن ما کمک می نماید. اگر این خلاها پرشود، توهم دانایی در ما فروکش می کند و جایگاه واقعی خود را در جهان معاصر بازمی شناسیم. در چنین صورت پویایی و تکاپوی واقعی به سراغ ما می آید و با تمام نیروی به سمت دانش معاصر می رویم تا این فاصله ی بی نهایت که بین ما و دانش معاصر شکل گرفته، کم گردد. آن وقت است که نیک می دانیم که سال های با توهم دانایی زیسته ایم."

منبع: