توهم دانایی: خطرناک تر از جهل مرکب
عباس عاشوری نژاد
كدخبر: 110198
1398/05/30

در این هفته های اخیر که به طور مختصر مساله ویرانگرِ " توهم دانایی" پرداخته ام و به استناد نوشته های برخی از صاحبنظران، مطالبی را به استحضار خوانندگان عزیزم رسانده ام، بازخورهای  قابل توجهی به طور شفاهی و نوشتاری از مخاطبان دریافت کرده ام که مرا بر آن داشته است که باز هم در باره این مساله اطلاع رسانی کنم.
برخی از یادداشت های دوستانم بر زمینه های فرهنگی، برخی بر زمینه های اجتماعی،  برخی بر زمینه های سیاسی و برخی بر زمینه ای اقتصادی جامعه در گستردگی توهم دانایی تاکید داشته اند.

بی تردید مسائل و معضلات جامعه وقتی فراگیر می شوند که ریشه در زمینه های ساختاری جامعه داشته باشند. به عبارت دیگر وقتی ساختارهای اساسی یک جامعه آسیب جدی دیده باشد در این صورت نه تنه یک مساله بلکه یک مشکلِ نه چندان دشوار هم  به سرعت فراگیر شده و به معضل و یا حتّا بحران تبدیل می شود و مهار و ترمیم آن هم به همان میزان دشوارتر می گردد. بنابراین خردمندانه تر است که ریشه های مساله توهم دانایی را در بسترهای مختلف اما کاملا مرتبط با هم مورد شناسایی قرار دهیم تا شاید بتوانیم راهی را برای برون رفت از آن پیدا کنیم. 

در یادداشت این هفته رویکردی دیگر، با تاکید بر زمینه های جامعه شناسیِ تاریخی توهم دانایی را مرور می کنیم: 

"پندار دانایی، کم و بیش در همه انسان ها وجود دارد، یعنی هر کسی در مواردی خود را به خطا دانا می پندارد، در حالی که دانا نیست. توهم دانایی، به گونه ای«جهل مرکب» است. یعنی، انسان نمی داند، اما نمی داند که نمی داند. اگرچه، توهم دانایی در عمل از جهل مرکب خطرناک تر و زیان بارتر می باشد. زیرا، در جهل مرکب انسان نمی داند که نمی داند، اما در توهم دانایی، انسان می پندارد که می داند!

در این نوشته می خواهم پدیده توهم دانایی را مورد تجزیه و تحلیل فلسفی قرار داده، نخست به بیان علل و عوامل آن پرداخته، سپس به  برخی از لوازم و آثار آن می پردازم:

1- علل توهم دانایی. توهم دانایی در دوران گذشته و در جامعه های سنتی امروز چندین علت دارد که به مواردی از آنها اشاره می کنیم:

الف- سادگی زندگی.زندگی گذشته، صورت بسیار ساده ای داشت، کشاورزی و دامداری و مبادلات بازرگانی بسیار محدود و ساده بود. بنابراین، هر کسی به سادگی می توانست نسبت به همه چیزآگاهی داشته باشد. توده مردم همگی درباره همه چیز می توانستند نظر بدهند، اگرچه فرهنگ حاکم بر جامعه های سنتی به هرکسی اجازه اظهار نظر نمی داد.

ب- سطحی بودن دانش. چنان که گفتیم، به خاطر ساده بودن زندگی، همه مردم می توانستند درباره همه چیز آگاهی داشته باشند، به خاطر سطحی بودن دانش نیز هر انسان درس خوانده ای می توانست درباره همه چیز اظهارنظر کند. در شرح حال کسانی مثل ابن سینا و علامه مجلسی می خوانیم در حالی که جوان یا حتی نوجوان بودند، به همه دانش های زمان خود دست یافته بودند. مثلاً، ابن سینا در بیست و سه سالگی شفا و نجات را نوشته است که شامل همه دانش آن روز در زمینه منطق، ریاضیات، طبیعیات، کیهان شناسی و الهیات است، اما چنین اتفاقی بیش از آن که به هوش و استعداد ابن سینا ارتباط داشته باشد، به محدودیت این مطالب ارتباط دارد . ابن سینا و هر دانشجوی نسبتاً باهوشی می توانست در چهار یا پنج سال همه مطالب موجود پیشینیان را با درس بخواند و مطالعه کند. اما، همین اشخاص، با همان هوش و استعداد، اگر در جهان امروز زندگی می کردند، فقط می توانستند در یک رشته از ده ها رشته فیزیک یا شیمی و یا پزشکی تخصص پیدا کنند، آن هم پس از صرف سی چهل سال وقت!

بنابراین، در میان گذشتگان و در جهان سنتی گذشته، افرادی که دچار توهم دانایی شوند، زیاد بودند و هر کسی می پنداشت که از قعر گل سیاه تا اوج زحل، تمام مشکلات جهان را حل کرده است. اما، همان اشخاص همه چیزدان اگر اکنون به دبیرستان روند و در صف دانش آموزان دبیرستان قرار گیرند، چنان پاسخی به ابتدایی ترین پرسش های معلمان خواهند داد که همگان را به خنده وا خواهد داشت. مثلاً، اگر معلم از آنان بپرسد چند عنصر داریم، خواهند گفت چهار عنصر؛ آب، خاک، آتش، باد.

منبع: