زنجیره جهل
رسول سعادت نیا وکیل دادگستری
كدخبر: 110354
1398/06/13

مگر خبرهاي داغ و غمبار كمند كه تو هم در صدر خبرها نشسته اي !؟ و آواري از جهل و جهالت بر روح خسته ام فرو ريختي !؟

مگر قرار نبود ديگر فريب بازي هاي كودكانه را نخوري ...!؟

مگر مادربزرگت حكايت شنگول و منگول را برايت نخوانده تا بداني گرگ ها هميشه گرگند و سيري ناپذير...!؟

به صدر مي نشينندت و بازي بازي ترا در پرچين هاي گل و نبات و عسل،رژ و سرخاب و صندل مي چرخانند تا تو غرق در روياهايت، دلت غَش كند و بي تابانه اداء بزرگ تر ها در بياوري و با لبخند كودكانه ات بگويي :

«با اجازه ي بزرگترها بله...»

دخترم نمي داني در پس اين«بله» چه بلاهايي نهفته است كه هريك از آنها به تنهايي ترا مردابانه خواهند بلعيد .

دخترم نگو بله كه از اين جا بعد بازي نيست..!؟ بازي نماست و قاعده ي خود را دارد و كمترين خسارت خطايش هدر رفتن عمر .

مي داني همين هايي كه آلان حلوا حلوا گويان دهانت را شيرين جلوه مي كنند فردا كه نه همين لحظه حقي در امور اقتصادي خودت برايت قائل نيستند!؟ و خريد يك دانه ارزنت به جهت غير رشيد بودن بي اعتبار مي دانند!؟

مي داني حتي وقتي سن و سالت نه به ١٨ كه به ٨١ هم برسد بدون اجازه مرد خانه ات ، حق مسافرت خارجي نداري حتي اگر رتبه اول هر مقامي باشي !؟

مي داني از امروز به بعد يك با يك را برايت برابر نخواهند شمرد !؟ باورت مي شود يك را نه با دو با چهار كه بي شمار هم برابر مي دانند!؟ آنان بي شمار و تو يك و تنها....!؟

دخترم براي اين بازي نما، اول بايد بزرگ شد و فهميد و الا بله اي بازيانه از تو مي گيرند و مي برندت كه بازي بازي در قرن مدرنيته زنده به گورت كنند.!!

شايد بپرسي چكونه !؟

رمقي براي گفتن ندارم و بغض گلوگير راه نايم بسته است اما بيا باهم لنگان لنگان سري بزنيم به آنچه بر خاله،عمه، مادر و خواهر بزرگت روا رفته است و در مرداب مرد سالارانه تاريخ؛ به سياه بختي خود، سهم و قسمت و سرنوشت نام نهاده اند...!؟

آخه نمي داني آنها همه قرباني همين رسم و رسومات رسوب شده اند و آنقدر به اين درد عادت كرده اند كه باور ندارند قربانيند ؟! تحمل درد را حق زن تا لحظه دم فرو بستن مي دانند و يكي پس از ديگري دم فرومي بندند...!؟

بيا باهم سري به دادگاه خانواده بزنيم و بپرسيم دختر همسايه چرا آن روز زير چشمانش كبود بود؟ چرا با وجود كبودي دست و پاهايش، دليلي براي اثبات مشت و لگدهايي كه بر جسم نحيفش وارد شده بود نداشت؟! چرا از ديدن فرزند خردسالش محروم شده ؟! و چرا راهروهاي دادگستري از حضور بي تابانه ي او خسته شده بود ؟!

بيا با هم سري به كمپ هاي اعتياد بزنيم تا ببيني چقدر دختركان همسايه براي نجات همسران خود از غول اعتياد جنگيده اند و چه بسيار خود نيز در اين غرقاب از كف رفته اند.!؟

بيا با هم سري به خانه هاي عفاف بزنيم تا ببيني چگونه شرف و ناموس به چوب حراج مي زنند ...!؟و چرا..!؟

بيا با هم سري به بچه هاي بد سرپرست بزنيم كه مادرانشان هنوز در بازي هاي كودكانه اند و پدرانشان اسير هوس هاي زودگذر ...!؟

بيا با هم سري به كوچه ها و خيابان ها بزنيم و بپرسيم علت اين همه ناهنجاري ها چيست..!؟ و بپرسيم سرسلسله همه ي بزه ها كجاست؟!

بيا با هم سري به درد دل هاي مرداني بزنيم كه فقط مي دانند شور بختند و هرگز علتش ازنيافته اند.

همان مرداني كه بله مادرانشان را در روياي كودكانه اش گرفته بودند؟! و خود غافلانه حلقه اي از زنجيره عمو زنجير باف عاقد بودند.و اينك به پاي سفره عقد در قامت پدر مصلحتانه جگر گوشه هاي خود را به رسم و رسوم به مسلخخانه داماد مي فرستند ...!؟و تو باز در سوداي بازي كودكانه ات به گوش دختركت مي خواني پدرت خیر و صلاح تو را مي خواهد .....!؟ و آن گوشه بغضي مبهوت در تكرار جهل و جهالت مي تركد بر كاغذ....؟!

منبع: