ماه های محرم و صفر و علی الخصوص دهه اول محرم در طول تاریخ گذشته و حال کشورمان ایران متعلق به حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) بوده و هست، عشق امام سوم شیعیان جهان تنها عشقی است که با شیر مادر، در وجود شیعیان و محبان آن حضرت آمیخته گشته و به هنگام مرگ از کالبد خارج می شود اما همچنان در روح آنان باقی است زیرا در همان لحظات مرگ تنها امیدشان شفاعت آن امام شهید در پیشگاه خداوند تبارک و تعالی می باشد، بی دلیل نیست که شعرای نامداری همچون محتشم کاشانی آن ترکیب بند ماندگار:
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست، را در مرثیه ی شهادت مظلومانه او سروده و شعرای دیگری از آن ترکیب بند استقبال کرده ودر همین قالب اشعاری سروده اند که از نظر شیوایی و لطافت طبع دست کمی از محتشم ندارد.
با همه ی این اوصاف باید بررسی کرد و فهمید که عزاداری بر مصائبی که در قرن ششم هجری اتفاق افتاده با گذشت بیش از۱۴ قرن چگونه و به کدام دلیل عقلی همچنان در دل و جان شیعیان ایران پا برجا و استوار باقی مانده و هرچه می گذرد سال به سال بر شدت آن اضافه می شود؟
نگارنده این سطور البته در حدی نیست که دلایل علمی این دردناک ترین و در عین حال نایاب ترین واقعه ی جهان تشیع را به رشته ی تحریر در آورد اما این قدر هست که حاصل مطالعات و بررسی هایم حاکی از آن است که قیام امام حسین بر علیه یزید ابن معاویه به خاطر، نه تنها کمرنگ شدن بلکه نابود شدن دین اسلام در دوران حکومت غاصب معاویه و پسرش یزید بود چرا که آن حضرت نمی توانست درحالی که نوه ی گرامی نبی مکرم اسلام و بالطبع جانشین بر حق جد بزرگوار خویش است تحمل کند که یک کافر بالفطره زمامدار باشد و او که در جایگاه امام سوم شیعیان جهان قرار دارد شاهد اعمال خلاف شرع آن فاسق باشد و سکوت کند.
از این دلیل محکم که بگذریم، وقاحت یزید است که از امام معصوم می خواهد یا با او بیعت کند یا تن به شهادت بدهد و طبیعی است که امام بر حقی همچون امام حسین(ع)،مورد دوم را انتخاب کند اما نه با ذلت بلکه از موضع قدرت وشجاعت با عده ای قلیل از یاران و اصحاب همراه به میدان نبرد با لشگری سی هزار نفری بشتابد که همگی مسلح به بهترین آلات حرب آن زمان بوده اند، آری حسین (ع) می دانست که خود و یارانش در این جنگ نابرابر گُشته خواهند شد اما به قول شادروان علی اکبر خوشدل تهرانی شاعر آئینی سرای معاصر:
بزرگ فلسفه ی قتل شاه دین این است
که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است
حسین مظهر آزادگی و آزادی است
خوشا کسی که چنینش مرام و آئین است
مورد دیگری که ضرورت دارد در این یادداشت بیاورم،موضوع عزاداری برمصیبت شهادت امام حسین(ع) در محلات هنوز قدیمی بالای شهر تهران است،ابر شهری ۲۱ منطقه ای که در هر منطقه اش صدها محله ی قدیمی وجود دارد که در هر محله ای دهها هیئت عزاداری بزرگ تشکیل گردیده و جالب این که هیئت ها متشکل از نوجوانان با نام علی اصغر،جوانان تحت لوای علی اکبر، میان سالان با علم ابوالفضل العباس و سالمندان و محتشمان محله با پرچم حبیب ابن مظاهر نامگذاری شده اند،سردمداران هیئت حبیب ابن مظاهر اما خاطراتی دارند از علم و علم گردانی در شبهای تاسوعا و عاشورا، حکایاتی شنیدنی که ریشه در تاریخ دارد، شبی به تکیه ی حبیب ابن مظاهر در یکی از محلات قدیمی رفتم،عده ای در گوشه ی خلوتی از تکیه دور هم نشسته بودند و صدای گفتگویشان به گوش می رسید که درباره ی علم گردانی روز عاشورا بحث می کردند، در آن جمع عاقله مردی تنومند با محاسن و موهای فرفری چون یاس سپید، جلسه را اداره می کرد.
براساس حس کنجکاوی شم روزنامه نگاری بی اختیار به سویشان رفتم، میدان دار سلامم را با تواضع پاسخ داد و بفرما زد و چون دید نمی توانم بنشینم، صندلی آورد و چای خواست برای میهمان ناشناسی که من بودم،گفتگویشان برسر این بود که چه کسی علمداری کند پیش روی دسته ای که روز عاشورا به راه خواهد افتاد؟ حاج مصطفی یا همان پیر مو فرفری استدلال می کرد که علمداری در خانواده او موروثی است و پدرش علم را به او سپرده است و لذا این وظیفه برعهده ی اوست،دوستانش قبول نمی کردند و می گفتند تو دیگر در سن وسالی نیستی که این کار سنگین را به تنهایی انجام دهی لااقل اجازه بده پسرانت کمکت کنند،رگهای گردن حاج مصطفی با شنیدن این پیشنهاد متورم شد و با لحنی قهرمانانه جواب داد،امتحانش مجانیه، برویم خانه ی من تا نشان بدهم هنوز می توانم علمدار باشم،از او اصرار و از بانیان هیئت انگار تا بالاخره راضی شدنددرخواست ریش سفید هیئت را بپذیرند، در هنگام رفتن،شیر مرد مرا هم دعوت کرد که اگر مایلم همراه شوم، از خدا خواسته دعوتش را پذیرفتم.
خانه اش در همان نزدیکی های تکیه بود و ظاهرا تفاوتی با خانه های دیگر نداشت اما وقتی درب خانه قدیمی بیرونی اندرونی دارش را گشود و درب اولین اتاق دالان را هم باز کرد با صحنه ای جذاب و معنوی رو به رو شدم، اتاقی که چندین درب بزرگ داشت اما برای ورود باید سر را خم کرد و آداب زور خانه های قدیم را رعایت نمود، اتاق فضایی معنوی داشت با وسعتی به بزرگی تالار،دیوارهایش پوشیده از قاب عکس هایی مزین به تصاویر آئینی و مذهبی است اما آنچه چشم را خیره می کند علم سنگین وزن ۸ شاخه ی تزئین شده با شال های تر مه ی ملیله دوزی شده که در انتهای سالن روی چهار پایه ی آهنی جا سازی شده است.
پیر مو فرفری به قول خودش علمدار،به محض ورود،کمربند چرمی با سگگ بزرگ را به کمر می بندد،تسمه های چرمی نازک تر را از شانه های ستبرش عبور داده و به جفت و بندهای کمربند اصلی متصل کرد و یکباره با یک یا علی، علم سنگین را از جایش برداشت و میله ی آهنی آن را به حلقه ی استوانه ای شکلی که بالای سگگ قرار دارد جا می دهد و یا حسین گویان چندین بارطول و عرض سالن را با قدم های محکم و مردانه اش دور می زند و در میان صلوات های متوالی حضار آن را سر جایش می گذارد، عرق پیشانی بلندش را با دستمال یزدی قدیمی پاک کرد تا ثابت کند، این حاج مصطفی همان حاج مصطفی سال های پیش است و علم را پس از خودش پسر بزرگش باید بردارد و علمداری کند.خدایش حفظ کناد و سلامتی را ارزانی او سازد تا همانطور که آرزو دارد تا هنگام مرگ،علمداری کند.
*روزنامه نگار و عضو هیئت تحریریه پیغام