*اولین دیالوگ هایم را با مک لورن از استرالیا داشتم*
مطالعه دنیای پیرامون و قلم زدن فولکلوریک همیشه برایم خوشایند بوده است. نوشتن و اشتراک فرهنگیِ که باید این امانت به نسل های بعدی برسد را دوست دارم. سال هایی را به تحقیق در این عرصه پرداختم و نوشتم. از نظر من فولکلور فقط گویش نیست بلکه هر چه به اقلیمتان برگردد را می توان فولکلور قلمداد کرد.
كدخبر: 114076
1398/12/04

 فرشید ابراهیمی شاعر و مترجم جوان بوشهری است که می گوید مهمترین جرقه کار نوشتن  را در دوران بیرستان دراو زده شده  وهم کلام شدن با بزرگان ادبیات شهرستان دشتی که زادگاه وی است باعث شد به این کار روی بیاورد. در همین زمینه  غلامرضا ابراهیمی دبیر سرویس ادب و هنر هفته نامه پیغام  گفتگویی را با این شاعر و مترجم جوان بوشهری انجام داده است که در ادامه می خوانید.

  

  •  شاعری و نویسندگی به قول "هولدرین" معصوم ترین پیشه هاست. هر اتاقی مرکز جهان است. از آن روی که انسان کلمه است و اولین فرمان خواندن بود. از چه زمانی احساس کردید که می توانید بنویسید. چه عواملی باعث شد که دست به قلم شوید؟

- راستش را بخواهید درست یادم نیست شروع این ارتباط مشروع (من و نوشتن) از من بود یا حضرت قلم. شاید هم ژن نهفته در خونی که همزادم بود یا محیطی که در آن نفس می کشیدم. خانواده ای که در این عرصه مرا خواسته و ناخواسته به نوشتن واداشتند. اما اگر بخواهم با زوم بیشتری از شروع  نوشتن، بنویسم باید بگویم از همان زنگ های ادبیات مدرسه و انشاهای جدی اواخر دوران راهنمایی و بعدتر دبیرستان.

اگر چه هنوزاهنوز معتقدم می خواهم بنویسم، نه می توانم بنویسم. مهمترین جرقه را استاد سیداسماعیل بهزادی و محمدرضا صفدری بزرگ (ابر مردهای ادبیات دشتی) در سال اول دبیرستان ابوذر غفاری خورموج زدند. بعدتر نیز مسعود رزاقی در دبیرستان دکتر حسابی شهرم شُـنبه. هرسه دبیر ادبیاتم بوده اند. یعنی ابتدای دهه هفتاد و سن شانزده هفده سالگی ام.

  • قبل از این که "شعر"خودش را به شما برساند، "وبلاگ نویسی" روح بی قرار شما را برای نوشتن در آغوش گرفته بود. جزیره سرگردان پریشانی شما با دریای مواج دنیای مجازی رقم خورد.

- از ابتدای دهه ۸۰ با وبلاگ نویسی و انعکاس اتفاقات پیرامون زادگاهم شروع کردم، از فعالیت های ادبی زادگاهم نوشتم، دل نوشته هایی که بیشتر اجتماعی بود، تا بلکه بتوانم خودم را و دنیای پیرامونم را وادار به فراگیری و ترویج روحیه مطالبه گری و فرهنگی نمایم. تا چه حد موفق بوده ام را نمی دانم اما این گونه نوشتن، روح سرکش و نااهلی آن روزهایم را آرام می کرد.

نوستالوژی همیشه همراه و همزاد نگارنده خواهد بود. نگاه کنید به منوچهر آتشی؛ همو که همین نزدیکی ها نشسته و دارد برای ما و ادبیات این حوالی دست تکان می دهد. اسب سپید وحشی و طبیعی بکر جنوب، ناف نابریده ی شعر آتشی بود. آن اسب سپید، منوچهر را تنها نمی گذاشت. با او بود حتا پشت چراغ های قرمز پایتخت.

  • روح سرکش شما چگونه می تواند زادگاهت را فراموش کند. ظاهراً آرامش شما لنگر انداختن در آن اقلیم دوست داشتنی است.

- قبلا نوشتم که «با وبلاگ نویسی روح سرکش و نااهلی آن روزهایم آرام می شد»

اما طی این سال های ناگوار زلزله - دیگر آنگونه نوشتن-  روحِ به شدت زخمی م را تسکین نمی دهد.

پس حجم زیادتری از قرص های مسّکن نوشتن (و خواندن) به تن ناخوشم می خورانم. فکر نمی کنم در جهان سوم کسی مدعی بشود که می تواند از گذشته اش دست بکشد. من که اگر بخواهم هم نمی توانم. وطنم بزرگترین داشته ی من است. بی پرده بگویم زندگی من، داشتن همین نوستالوژی هاست.

  • تا از دوران طلایی حق جویی و مطالبات اجتماعی و فرهنگی فاصله نگرفته ایم بگویم قلم شما در این عرصه بسیار جسور، توانا و سرزنده است. چیزی که اگر بخواهم در این باره سرنخ الگویی برایش پیدا کنم در دوردست ها "جلال آل احمد" و در این حوالی نزدیک "خورشید فقیه" را  پیدا می کنم. چیزِ غلیظ پرخونی که در رگ های شما هنوز غلیان است و در سپید- سروده هایت طعم مطبوعی به آن می دهد.

 این ویژگی برجسته را چگونه کشف کرده و به آن پروبال داده اید؟

- بیشتر نوشته های اجتماعی و فرهنگ ام را با عینک نقد (نیمه پر و خالی لیوان) می دیدم که متاسفانه سهم بیشتری از فضا را نیمه خالی بود. پس بی حب و بغض می نوشتم. اینکه فرمودید قلم توانا و مقایسه با بزرگانی که - شرمم باد اگر نامم را هم ردیفشان بدانم- نام بردید لطف شماست.

من نقاط ضعف و قوت نگارشم را در بازخورد مردم و شکواییه های نه چندان کم بعضی ها می دیدم.

اما سپید سروده هام و رنج نهفته در آن را تعمدی نداشته ام

نوشته هایم خودِ من اند. پس  طبیعی است رنج های بیشمار، جایی سر باز کنند و طغیان.

نگریستن با دیده ی باز را همیشه ترجیح میدهم. اینکه عمری در هوای قلم بدستانی زیسته باشی که کلامشان حق و از جنس درد است نمی تواند نوشته های مرا را تحت تاثیر قرار ندهد.

  • و من از سال های دور در تعقیب قلم شما بودم تا این که قلم و اندیشه تان سمت و سوی شعر گرفت در همسایگی وبلاگ نویسی. به ناگهان باری عظیم را بر دوش گرفتی. شعرانه (سایت تخصصی شعر ایران و جهان)

لطفاً از طلوعِ شعرانه برایمان بگویید.

- همیشه تنها انگیزه ام، تنفس در هوایی بوده است که دوست داشتم. داشتن خانواده ای شاعر یعنی اینکه باید سهمی ولو اندک در تثبیت نام شاعرانگی خانواده ات داشته باشی. خانواده ی من بیش از چند عضو روایت سه جلد من بود. شهری که پر از مردم سینه دفتری است؛

استانی پر از شیرآهن کوه مردان شاعر و..

پس سعی کردم برای ادبیات این مرز و بوم گامی بردارم. نخست فردی که دستم را گرفت برادر خونی ام(= غلامرضا) بود که تا هستم مدیونشم. با همفکری و مساعدتش و همچنین دست گذاشتن روی شانه های دوستان خوب کشوری و استانی(هیات تحریریه) نخستین شماره نشریه تخصصی شعر ایران و جهان را در فروردین ۹۰ منتشر کردیم تا کم کمک خودمان را و صدایمان را به «کارنامه » های «خوشه » دار برسانیم. از حوالی "مُـند" تا "راین" را قدم زدیم.

و از کوه "بیرمی" صعود کردیم  تا قله های "آلپ". شعرانه باعث شد سهم عمده ای از دوستان ندیده ام را بیابم؛ اگرچه مجازی.

اینک اما فکر می کنم بیشتر از جوانه، قد کشیده ایم و سهم خوبی از معرفی شاعران کمتر شناخته شده داریم.

  • از کی تصمیم گرفتید رادیو مجازی ادبی(شنابا) را راه اندازی کنید.

- برای من فعالیت در رادیو اینترنتی جز شوق و انگیزه چیزی نبود. همانگونه که شاملو؛ توامان شاعر و مترجم و ژورنالیست بود و... پس با سرمشق گرفتن از بزرگانی نظیر شاملو و آتشی که در چند جبهه فعالیت داشتند یکسال و نیم پیش با مساعدت مریم اصلانی سعی کردیم شعر را شنیدنی کنیم. وی دوستانی معرفی کردند و نخستین شماره از رادیو «شنابا» را در بهمن ماه ۹۲ منتشر کردیم که با استقبال خوبی مواجه شد. راستی شِنابا نام قدیم و تاریخی زادگاهم شُنبه است که برای رادیو برگزیدم.

  • سهم رسانه های مجازی نظیر وب سایت، نشریه الکترونیکی را در مقایسه با نشریات مکتوب چگونه ارزیابی می کنید؟

- متاسفانه در عصر فعلی که عصر تجارت الکترونیک و ذهن مینی مالیسم هست، استقبال خیلی کمی از نشر کاغذی، در قیاس با نشر الکترونیکی و‌ مجازی می شود. امروزه شما با یک کلیک، قادر به دریافت جدیدترین اخبار و نیازمندی در دنیای مجازی هستی، پس نیازی نیست با ترافیک شهر، سری به گیشه های مطبوعات و دکه های سر خیابان بزنی. بی شک قدرت تسخیر کننده نشر الکترونیکی بیش از پیش خواهد شد و شعاع دسترسی به بکرترین مطالب مخاطب آفاق ارغوانی جهان ، کاری ست که  بر شانه نشریات دیروز و امروز سنگینی می کند.

  • و اما اگر موافق باشید سری می زنیم به بُعد آوانگارد ترجمه در وجودتان. اصلاً چرا به سراغ ترجمه رفتید؟

- خب من از دوران راهنمایی و دبیرستان خدا را شکر دبیران خوبی برای درس انگلیسی داشتم و از همان ابتدا به انگلیسی علاقه داشتم و بعدتر ها شرایط کاری در شرکت های خارجی توتال و جزیره خارک.

کار روی سطرهایی از نسیم و دریا و همخوابگی با واژه های به شدت احساسی شعر، مرا به سمت انتشار کلماتی کشاند که بتوانم داشته های کشورم را در زمان کار به همکاران خودم برسانم. اولین دیالوگ های ادبی را با فردی به نام "مک لورن" از استرالیا داشتم که برایم از "شکسپیر" و "دانته" می خواند.

من هم با برگردان هایی دست و پا شکسته از شعر شاعرانی که در ذهن داشتم جواب می دادم.

قدم  گذاشتن جای گام های خلیجی "حسن زنگنه" و "نجف دریابندری" ها را دوست داشتم. کتاب هایشان را کم و بیش خواندم و سرمشق کردم.

اما اینکه چرا سپید کوتاه عاشقانه! یکی از تجارب خوبی که بواسطه همکاری با خارجی ها به دست آوردم دریافت وقت شناسی و برنامه ریزی دقیق شان بود .پس لازم بود در فرصت اندک اختصاصی به شعر، از عشق گفت به طوریکه هم در خاطر و یاد بماند و هم در عین وفاداری به متن - با کمترین پالایش و تغییر - واژه های شعر غیر ریتمیک را برگردان کرد.

غروب های بعضاً دلگیر جزیره خارک مرا به مطالعه بیشتر شعر کوتاه عاشقانه ایران وا می داشت.

  • دو چیز ذهن مخاطب را درگیر می کند: یکی "خود ساخته بودن" شما در مسیر دشوار ترجمه. دیگری گزینش ژانر عاشقانه میانبردترین راه برای انتقال ترجمان کلمه. از آن روی که به قول"میشل فوکو" دست ها در خاموشی به ده زبان سخن می گویند. نظرتان در این باره چیست؟

- بله من هم با شما موافقم.

چند ترمی را سال ها قبل به کلاس یکی از زبان سراهای استان می رفتم. بالاترین سطح زبان سرا را کسانی بودند که تحصیلات آکادمیک نداشتند. پسر و دخترهای افغانی کم سن و سال! چون اینها به این باور رسیده بودند که یادگیری زبان از اهم واجبات است. و در پاسخ به بخش دوم تان باید عرض کنم ژانر کوتاه عاشقانه، برای ذهن های مینی مال بهترین راه انتقال مفهوم و فرهنگ است. عشق زبان مشترک تمام ملل است.

  • نظریه پردازان ترجمه می گویند: "مترجم باید در زبان مبدا و مقصد به صورت یکسان، بیشترین آگاهی را داشته باشد"

یوجین نایدا ، سهم تسلط بیشتر مترجم را به زبان مقصد می دهد؛ اما من ضمن تایید یوجین ، می گویم بعد شاعرانگی اثر ، وجه نخستین یک ترجمه ی ادبی شاخص است.

شما ظاهراً بار شانه های خودتان را با ترجمه دو زبانه سنگین تر کرده اید. برای مخاطب این پرسش پیش می آید که آبشخور دانش ترجمه شما در این راه دشوار از کجاست و این شاعرانگی ترجمه را چگونه کشف کرده اید؟

- شاید جالب باشد اگر بگویم تلوزیون سهم ناچیزی از اوقات فراغتم را دارد اما دیدن بخش خبر انگلیسی استثناست.

تماشای فیلم های روز زبان اصلی و بعضاً نشریات الکترونیکی انگلیسی بخش عمده ای از وقت آزادم را پر می کنند.

برای شاعرانگی کار قطعاً باید به فرهنگ عمومی مقصد آشنایی داشته باشی.

پس هرچه مرا به شناسایی این فرهنگ نزدیک تر کند می پذیرم. اعتراف می کنم هیچ دوره تخصصی زبان را طی نکرده ام، اما سعی کرده ام به اقتضای فعالیت های اداری و ادبی ام بیشترین مراوده را با کسانی داشته باشم که مرا به هدفم که همان آشنایی با ادبیات و فرهنگ عمومی انگلیسی زبان هاست ، نزدیک کند. آشنایی با ذائقه عمومی و آبشخور ذهنی اهالی ادبیات را باید به دست آورد که من همیشه به این سمت رفته ام.

  • ظاهراً یک کتاب کامل شعر سپید، را نیز ترجمه کرده و در دست انتشار است. اگر ممکن است کوتاه به این مورد اشاره فرمایید.

- بله، حدود صد شعر کوتاه عاشقانه فارسی را به انگلیسی برگردان کرده ام و احتمالاً همین حدود شعر انگلیسی را به فارسی، که متاسفانه هنوز چاپ نشده اند؛ ولی مجموعه شعری از دوستان را که مشتمل بر صد صفحه شعر سپید است، ترجمه کرده ام.

  • وجه سوم بعد شخصیت تان "شعر و شاعری" است. چرا از میان این همه ژانرهای شعری، سپید را انتخاب کردید؟

- من بیشترین سهم انتقال مفهوم شعر جهان را با ترجمه همین قالب، امکانپذیر می دانم. در قالب های کلاسیک هیچ گاه نمی توان همه ی مقصود و مفهوم شعر را به صورت برگردان انتقال داد. معتقدم وقتی باید برای ترجمه ی شعر کلاسیک، نخست سطر نویسی و بعد ترجمه کرد، که در نهایت هم نمی توان ریتم و وزن را منتقل کرد ، چه نیازی است به این همه مرارت.

پس به عبارت ساده تر؛ شعر سپید، جهان شمولی و قابلیت صدور به فرامرزها را بیشتر از قالب های دیگر دارد. شعر سپید به عقیده شاملو رهایی از بند ناف عروضی و تنفس در هوای آزادی است.

  • شما در سایت شعرانه به "کارگاه نقد شعر" نیز مبادرت می ورزید. اینک از منظر یک شاعر جدی ، مولفه های یک شعر خوب را چگونه ارزیابی می کنید؟

- تاکید من برای شعریت و قوت شعر ، اقتدار کلام و گیرایی سخن است که در عین سیالیت و روایت گری بتواند حرفی برای گفتن داشته باشد. کلامی که نتواند خودش را به ذهن مخاطب بسپارد و زبان عامه باشد به سطر زردی بیشتر نباید نامیدش. داشتن تصویرهای ذهنی و تجسمی از نقاط اصلی شعر و باعث استحکام است.

  • تجربه ی درخشان قلم زدن در اقلیم فرهنگ بومی ، تا سرایش در زمینه شعر فولکلور دشتیاتی و نیز تدوین و گردآوری مجموعه ی شعر عاشورایی "حنجره های سرخ" دست به هم داده تا بُعد دیگر شخصیت شما به "پژوهش" گره بخورد. در این زمینه توضیح اجمالی بفرمایید.

- مطالعه دنیای پیرامون و قلم زدن فولکلوریک همیشه برایم خوشایند بوده است. نوشتن و اشتراک فرهنگیِ که باید این امانت به نسل های بعدی برسد را دوست دارم. سال هایی را به تحقیق در این عرصه پرداختم و نوشتم. از نظر من فولکلور فقط گویش نیست بلکه هر چه به اقلیمتان برگردد را می توان فولکلور قلمداد کرد. آداب و سنن،داروها، گیاهان،بازی ها... سرایش شعر به زبان مادری نیز بخشی از ادبیات فولکلور است که من کارهایی نیز در این ضمینه دارم. فعالیت در حوزه ادبیات دینی و برگزاری جشن و سوگواره های شعر باعث شد تا مجموعه شعری تحت عنوان «حنجره های سرخ» منتشر کنم که امیدوارم این اتفاق های نیک را متداوم تر دنبال کنم.

  • سوال آخر... با توجه به گستره ی ابعاد شخصیتی شما بیشتر اوقات در خلوت شاعرانه خودت را با چه نامی صدا میزنی؟ فرشیدِ شاعر ، مترجم ، ژورنالیست، پژوهشگر یا...؟

- دنیای ترجمه را دوست تر از بقیه می دانم اما سهم دو خصیصه دیگر ،خیلی هم کمتر از ترجمه نیست.

  • و اگر احساس می کنید حرفی ناگفته مانده بفرمایید.
  • من داشته هایم را مدیون کس هستم که جز «مراد» خطابش نخو اهم کرد. برادرم خونی ام را می گویم .

 

  • گفت و گو: غلامرضا ابراهیمی

 

منبع: