«جان پدر؛ كجاستي؟! »
شعری از: رسول سعادت نيا«دلخون»
كدخبر: 120375
1399/08/17

 

مطلع شعرجان تويي، جان پدر؛ كجاستي؟

داغ سترگ كابلم، جان پدر؛ كجاستي ؟

 

اي همه عمر من بيا، دخترشعر پارسي

جان جهان من بيا، جان پدر؛ كجاستي؟

 

شهر غزل سراي تو، نغمه ي جان نواي تو

غمزه بي كرانه ام، جان پدر؛كجاستي؟

 

بي تو غمان گرفته راه، درد و بلا، فغان و آه

امان نمي دهد مرا،  جان پدر؛ كجاستي؟

 

چون كه تو رفتي از نظر، قافيه را چه سود بود؟!

زخم دلم رديف شد، جان پدر؛ كجاستي؟

 

قافيه، رفته از غزل، بي تو قفس نفس قفس

هُدهُد آشيانه ام، جان پدر؛ كجاستي؟

 

جرم تو، درس عاشقي،مشق وفا؛ به مدرسه

حمله ي وحشيانه شد، جان پدر؛ كجاستي؟

 

پنجره ي كلاس تو، مركز بغض حنجره

پنجه به لاله ها زدند، جان پدر؛ كجاستي؟

 

جهل و خرافه ي جهان، كي رود از دل زمان!؟

جنگ ميان اين و آن، جان پدر كجاستي؟

 

سيل سرشك مردمان در پي پركشيدنت

شكوه ي هر رسانه شد، جان پدر؛ كجاستي؟

 

درد نوا به ناي را، كس نتواندم نشاند

اي همه شوق زندگي، جان پدر؛ كجاستي؟

 

غصه ي رفتن تو  و ، قصه ي آه و آينه

ناله ي هر  ترانه شد، جان پدر؛ كجاستي؟

 

پدر دختر دانشجویی از مجروحان حمله تروریستی دانشگاه کابل پس از ۱۴۲ تماس تلفنی ناموفق به گوشی دخترکش، چون پاسخی نگرفت پیام داد «جان پدر کجاستی؟»

منبع: