اسطوره هاي گمنام
گاهی نیاز است حقوق را نه با ماده و تبصره یاد نمود که حقوق را در رد پای گمنامانی باید جست وجودشان سرتاپای راستی بود و درستی، گمنامانی از جنس چشمه های زلال هستی . رسول سعادت نیا این بار با یاداشتی تحت عنوان « اسطوره های گمنام» به دردهای جاماندگان ایثار در وانفسای این روزها پرداخته است و چنین می نویسد:نمي دانم از او بنويسم يا نه؟! نمي دانم به خواست قلبي او احترام بگذارم كه آرزويش گمنام زيستن و..
كدخبر: 121273
1399/09/25

نمي دانم از او بنويسم يا نه؟!
نمي دانم به خواست قلبي او احترام بگذارم كه آرزويش گمنام زيستن و گمنام ماندن بود. و به همسر و فرزندانش، گمنام بودن را آموخت و سفارش مؤكد كرد.
يا به وظيفه ي خود عمل كنم ؟!
وظيفه اي كه؛ در پي مشاوره ي حقوقي خانواده اي سبز، بر دوشم مستقر گرديد.تا شايد قطره اي از درياي ايثارگري هاي اسطوره ي گمنام را در سطور خاموش فرياد بزنم. و در هياهوي زمانه ي زر و زور و تزوير؛ از اويي بنويسم كه بيش از چهل و دو ماه( ٤٢ )در دفاع از اين خاك و آرمان هاي انساني اين سرزمين ،جواني خود را ، نه در پشت خاكريزهاي دشمن كه در قلب سنگر هاي آنان در رسته شناسايي گمنامانه رزميد و پشت سرگذاشت.
از اويي كه در عمليات شناسايي ، وصيت نامه اش در جيب فرمانده اش بود و وصيت نامه فرمانده اش در جيب او ..!؟
از اويي كه پيكرش تركش آجين خماره اي شد كه فرمانده شهيدش را ، از سنگر ديده باني به پرواز درآورد.
از اويي كه پس از ترخيص از بيمارستان اهواز ،پرونده مجروحيت خود را گرفت و همانجا در سرزمين دود و باروت رها ساخت تا ردي از جانبازي او نباشد. و گمنام بماند. و از همان راه به سرزمين آلاله ها خونين برگشت تا حماسه اي ديگر بيآفريند.
نمي دانم از او بنويسم يا بگذارم در گمنامي بماند از اويي كه در روزهاي آخرجنگ، ناي تحمل ديدن نشستن تزوير و نفاق به جاي رشادت و ايثار را در سرزمين كوچ پرستوها نداشت و ناگريزانه تنپوش رزم رها كرد و لباس نان آوري به عرق جبين را برگزيد تا در گمنامي محض به تشكيل خانواده و تربيت فرزندان خود همت گمارد. آن هم با شيربانويي كه داغدار همسر شهيد خود بوده و همراهي و همدلي با رزمنده اي جانباز چونان نفس كشيدن در وجودش تنيده .
از اويي كه تركش هاي خمپاره سر و پيكرش را نشانه كرده بود و دخترك معصومش بي آنكه بداند اين نشانه ها چيست به تصور خال هاي گوشتي به سرشماري آنها مي پرداخت و در بازي كودكانه خود با قهقهه ي مستانه ي پدر كه آغشته با درد و خاطره بود ، شناور مي شد.
همان تركش هايي كه سال ها بعد دخترك دّردانه اش با دستاني لرزان و چشماني خون بار به پانسمان كردن آن مي پرداخت و در بغضي سنگين به بازي كودكانه سرشماري خال هاي ديروز و پانسمان كردن تركش هاي امروز مي گريست.و مي ديد كه چگونه پدر با آرامش بخش هاي قوي، همچنان بي قرار دردهاي بي امان است.


چه تلخ است وقتي درمي يابي چنين اسطوره هايي ،خاموش و بي صدا در لاي هياهوي شهر جان مي بخشند و جان مي سپارند.
چه ناباورانه است در شب روزي كه اسطوره ي گمنام ، زمين را ترك مي كند مادر شهيد همرزم اسطوره گمنام ، جگرگوشه ي خويش را به خواب مي بيند كه فرزند شهیدش با خوشحالي دارد اتاقي را گل آرایی میکند، مادر مي پرسد پسرم اینجا برای کیست؟ می گويد خانه ي یکی از رفقاست كه دارد پيشمان مي آيد. می گويد پسرم تو که همه را برده ای، کسی ديگر از دوستانت نمانده ؟ مي گويد نه مادر یکی از بچه ها جامانده كه امشب مهمان ماست مادر می پرسد اون كيه ؟ میگه داداش نصرت...!؟
مادرشهيد دم دم هاي غروب در خانه ي مادر نصرت مياد كه بگه آقا نصرت كجاست ؟كه با اعلامیه پركشيدن اسطوره گمنام مواجه مي شود و با دامني اشكبار مادر نصرت را در آغوش مي گيره و ضجه و رودا رود هر دو تايشان محله را پر مي كند...!؟
و چه سوزناك است وقتي مي شنوي پزشكي قانوني در سر و پيكر اين اسطوره تركش هاي متعدد مي بيند و مي خواد گواهي جانبازي و شهادت صادر كنه اما اما خانواده مي داند كه آرزو و خواست قلبي اسطوره گمنام وطن ، گمنامي است، حاضر به دريافت چنين گواهي نمي شوند...!؟ و پيكر تركش آجين اسطوره گمنام در يكي از قطعات آرامستان بهشت زهرا ، رخ در نقاب خاك مي كشد.
آوخ كه چه دلخراش است وقتي درمي يابي، بدليل عدم پرداخت به موقع بيمه توسط كارفرما، دختركان معصوم و همسر وفادار اسطوره ي گمنام از مستمري و حقوق محروم مي شوند. و امروز براي لقمه ي حلال جانفرسايانه مي كوشند.
و چه دردآوراست وقتي در كنكاش هاي خود پي مي بري اسطوره گمنام براي رهايي بدهكاري از چنگال رباخوري ، تنهاسرپناه زن و فرزندش را ضمانت بدهكار مي كند تا خانواده اي شاهد زندان شدن نان آور خود نباشد اما اما با كوچ مرغ جان اسطوره ي گمنام ، نمك نشناسي در وجود مديون گل مي كند و خانه ي اين اسطوره به يغما مي رود.و اينك يادگاران ايثار، براي تامين اجاره بهاي آپارتماني ٧٠ متري در جنوبي ترين نقطه ي شهر كمرشان خم شده است.
و اينك مانده ام چگونه فرياد بزنم اسطوره هاي گمنام اين سرزمين پاك را...
و پاسخ هايي كه ما به آنان و يادگارانشان داده ايم.
يادگاراني كه نه درپي امتيازند و نه منّت گذار خدماتند و چونان پدر خويش باز ايثارگران ميدانند....!!!
چگونه بگويمشان ناگفته هاي بسيار را كه اين روزها به جاي ايثار و مهرباني، چه ها بر سر اين خاك و مردمانش كه نمي رود ....!؟

رسول سعادت نیا

وکیل پایه یک دادگستری

منبع: