بانوی داور
رسول سعادت نیا وکیل دادگستری استان بوشهر در یادداشتی با ذکر خاطره ای به قلم زنده یاد عالیجناب وکیل بهمن کشاورز با عنوان « دیدار با بانوی سالخورده» در خصوص دیدار با خانم منور الدوله دختر میرزا محسن خان مشیرالدوله سفیر کبیر ایران در عثمانی و وزیر امور خارجه و وزیر عدلیه دولت قاجار نوشت.
كدخبر: 124451
1399/11/28

 رسول سعادت نیا- وکیل پایه یک دادگستری

بعضی روزهای، روزعادی نیستند یکی از آن روزها، روز بیستم بهمن ماه است. می پرسید چرا؟ آیا روزی که در آن بنیانگذار دادگستری نوین، در رهائی جستن از زورگو مستبد زمانه ی خود آهنگ ترک خاک می کند می تواند روزی عادی باشد؟ زنده یاد علی اکبرخان داور، سترگ مردی که نه تنها با پی ریزی دادگستری نوین بلکه با دستور و تاسیس نهاد مدنی وکالت در 20 آبان 1309 دادرسی عادلانه را در کشور نهادینه نمود. اوئی که در نطق تاریخی خود به روز گشایش کانون وکلای دادگستری بیان داشتند:« من شخصا شغل وکالت را از حیث حیثیت بر تمام مشاغل آزاد ودولتی ترجیح می دهم.»

    

زنده یاد علی اکبرخان داور

 می خواستم در خصوص این بزرگمرد یادداشتی بنویسم اما با مطالعه خاطره ای به قلم زنده یاد عالیجناب وکیل بهمن کشاورز تحت عنوان « دیدار با بانوی سالخورده » ترجیح دادم به نقل خاطره بسنده نمایم تا با سجایای اخلاقی وزیرعدلیه وقت و اولین رییس کانون وکلای دادگستری ایران  بیشتر آشنا شویم. خاطره ای که در دیدار با بانوی سالخورده وزیر عدلیه رقم خورده است و بسیار ناگفته ها می توان از آن دریافت.ناگفته هایی از جنس مهربانی و پاکدستی، ازجنس موفقیت های مردی که در گرو حضور همسری  وفادار و مهربان است  و اما خاطره ی عالیجناب وکیل:

«زمستان هزارو سیصد و هشتاد و سه، در زمانی که تصدی کانون وکلای مرکز را داشتم، خانمی با کانون تماس گرفتند و با معرفی خود به عنوان ‌‌خانم داور خواستار گفتگو با بنده شدند. با ایشان صحبت کردم و اجازه گرفتم به دیدنشان بروم. روز چهارشنبه دهم دی ماه همراه با جناب سید رضا مهدوی نجم آبادی، دوست و همکار عزیز - صاحب امتیاز مجله وکالت - به دیدار «خانم داور» رفتیم.

 منزلش آپارتمان کوچک و تقریباً محقّری بود در طبقه سوم یا چهارم یک مجتمع مسکونی قدیمی با اساس البیت مختصر و کهنه.

 بانویی سپید موی با قامتی دوتا که حکایت از عمری بسیار طولانی داشت در را به رویمان باز کرد. علی رغم کهنسالی بسیار با ابهّت و متشخص بود و البته از خانم منور الدوله دختر میرزا محسن خان مشیرالدوله سفیر کبیر ایران در عثمانی و وزیر امور خارجه و وزیر عدلیه دولت قاجار، جز این انتظار نمی رفت.

 از آنجا که مرحوم داور به عنوان کارمند وزارت دارایی در گذشته بود، حقوق وظیفه این بانوی بزرگوار به مبلغ ماهانه یکصد و شصت هزار تومان! از این وزارتخانه پرداخت می شد. دو فرزندش که در خارج از ایران بودند در حد توان از او حمایت مالی می کردند. پیغام هایی برای دولتمردان وقت داشت که در حد توان و امکان رساندم.

از آقای طهماسب مظاهری وزیر دارایی دولت آقای خاتمی سپاسگزار بود که همراه با همسرش به دیدار او رفته و یک قالیچه هم به عنوان هدیه برای او برده بودند. آقای مظاهری در قبال امتناع خانم داور از پذیرش قالیچه و اظهار او که صرف دیدار آقای مظاهری برایش مهم و کافی است، گفته بود: مطمئن باشید این یک هدیه شخصی است و هیچ اشکالی در پذیرش آن نیست.

به نقل خاطرات پراکنده ای از همسر فقیدش پرداخت که از او به عنوان «آقا» یاد می‌کرد: هیچ وقت از او چیزی نخواستم. پیشکاری داشت که هر چه می خواستیم به او می گفتیم تهیه می‌کرد، اما «آقا» اهل اینکه هدیه و جواهر و اینجور چیزها برای من بخرد نبود. دائما مشغول کار بود و حتی در جمعه ها و تعطیلات هم کار می کرد. مدت ها سه روز آخر هفته را به مشهد می رفت تا در آنجا ترتیب احداث کارخانه‌های کمپوت سازی را بدهد، سفارش کرده بود در غیابش هیچ چیز را قبول نکنیم. روزی دوازده نفر طبق کش یک سرویس چندین پارچه «سور» را به منزل آوردند که هدیه یکی از تجار بزرگ آن زمان بود. به آقا خبر دادیم گفتند طبق کش ها بمانند و برای ایشان چلوکباب سفارش بدهید تا خودم بیایم. بعد از ظهر آقا آمدند. به هر یک از طبق کش ها یک تومان انعام دادند و به پیشکار آن تاجر بزرگ گفتند سرویس را برگرداند. پیشکار گفت: حضرت والا آقای....که هیچ کاری خدمت شما در عدلیه ندارد و فقط قصد ابراز ارادت داشته اند، چرا چنین چیزهای زیبایی را قبول نمی فرمائید؟ آقا یکی از ظرف ها را برداشتند و با دقت بررسی و تماشا کردند و بعد به پیشکار گفتند: بله واقعاً خیلی زیبا است. اگر انسان به دیدن و داشتن این چیزهای زیبا عادت کند، باز هم دلش می خواهد و این آغاز گرفتاری است.

 آقا با همین دیدگاه ترازوی طلای بزرگی را که وکلای دادگستری به پاس خدمات ایشان به وکالت و وکلا، اهدا کرده بودند نپذیرفتند.

 خانه ای که در آن زندگی می کردیم با وام بانک ساختمانی خریده بودند و مرتب قسط می‌دادند. زندگی مرفهی نداشتیم به نحوی که برای پسر بچه هایم داده بودم از حلبی اسباب بازی درست کرده بودند چون امکان خرید اسباب بازی های فرنگی را که در بازار بودند نداشتیم. اما همیشه آقا به من میگفت نگران آینده نباش. با خدمتی که من به این مملکت و مردم کرده ام، شما را هرگز تنها نخواهند گذاشت.

 آقا در مورد رضاشاه میگفت این مرد وحشی و آدمکش است اما وجودش برای مملکت لازم و مفید است. می دانم که آخر مرا هم می کشد. آقا یک لوله جای نوک مدادی را بازهر «استریکنین» پر کرده بود و در داخل شکم بندی که همیشه می بست دوخته بود تا اگر رضا شاه قصد کشتنش را داشت، خودکشی کند و به ذلت نیفتد. کاری که بالاخره کرد اما با تریاک نه «استریکنین».

 زمانی که آقا خودکشی کرد حدود پنجاه هزار تومان بدهی داشت و خانه ما هم در گرو بانک ساختمانی بود. گویا رضاشاه دستور داده بود بدهی به بانک ساختمانی بخشیده شود و اما پس از آن که مردم به مناسبت مرگ آقا مجالس تذکر و ختم باشکوهی ترتیب دادند که خبرش به رضا شاه رسید، پشیمان شد و دستور داد خانه ما فروخته و مطالبات بانک و دیگران پرداخت شود.

  

رسول سعادت نیا و زنده یاد وکیل بهمن کشاورزی

 آقا از صاحبان روزنامه ها خیلی قرض کرده و رسید داده بود. روزی که برای تسویه حساب بانکی به محضر رفته بودیم آنها همه برای وصول طلب شان آمده بودند. محضردار که گویا روحانی بود اما از لباس روحانیت استفاده نمی کرد در حالی که به گریه افتاده بود به این طلبکاران گفت: مرحوم داور با اجرای قانون انحصار وراثت و قانون ثبت و دیگر قانون هایی که در آن ها آگهی در روزنامه لازم بود به شما مال زیادی رساند، لااقل به همسر و بچه های صغیرش مهلتی بدهید. اما کسی مهلت نداد. روزی که خانه را تحویل می دادیم سایر وراث هم برای تقسیم اموال منقول آمدند (خانم داور مصراً به ما گفت درباره این سایر وراث توضیح ندهیم و ما هم نمی دهیم) همه چیز را کما فرض الله تقسیم کردند و بردند، حتی اسباب بازی های حلبی بچه‌ها را. بچه ها گریه می کردند و می گفتند مادر این ها مال ما است که می برند. من آنها را ساکت کردم و گفتم عیبی ندارد باز هم برای تان می خرم.

 در واقع اگر حمایت مالی خانواده پدری من نبود، معلوم نبود با این بچه های صغیر چه می بایست می‌کردم.

 بانو خسته شده بود، اجازه مرخصی خواستیم آقای مهدوی گفتند خانم برای مسئولان و دولتمردان پیامی یا نصیحتی ندارید؟ جواب داد: نصیحتم این است که طوری کار و زندگی کنند که بعد از خودشان زن و بچه آنها به وضعیت من و بچه ها دچار نشوند.

 گفتم خانم خیالتان راحت باشد نیازی به سفارش و نصیحت نیست.

 در مورد مرحوم داور جسته و گریخته به صورت متفرق چیزهایی شنیده بودم. مهمترین خدمت او بر پایی دادگستری نوین بود. برخلاف بسیاری از دولتمردان عصر پهلوی در مورد او هیچ چیز بدی نقل نشده بود، و این موضوع شگفت انگیز می نمود. زیرا بسیاری از دولتمردان آن عصر اگر هم هنری و حسّی داشتند معمولاً با چند یا چندین اشکال و عیب توأم بود که حتی اگر از مشکلات شخصی ایشان چشم‌پوشی می‌کردیم، مسائل شغلی آنها باقی می ماند.

 منزل بانوی سالخورده را در حالی ترک کردم که نسبت به مرحوم داور قضاوتی دیگر و ارادتی بیشتر پیدا کرده بودم.

 اتفاقاً مدت کوتاهی بعد از این دیدار کتابی با عنوان‌ داور و عدلیه تالیف آقای دکتر باقر عاقلی به دستم رسید. کتاب را با ولع و کوتاهترین مدت خوانده آنچه در آن آمده بود موید چیزهایی بسی بیشتر و بهتر از آن بود که خانم داور گفته بودند.

 به خود گفتم کاش منتقدان و عیب جویان مرحوم داور این کتاب را بخوانند و سپس در خلوت و تنهایی به مقایسه اقوال و اعمال خود و آن مرحوم بپردازند.» (منبع. خبرنامه مدرسه حقوق. شماره31)

 

منبع: