او یک مرد دیگر است
دکتر عباس عاشوری نژاد
كدخبر: 124820
1399/12/13

بعد از این که قصه های زیادی را خواندم و فیلم های زیادی را دیدم و بسیاری از کتاب ها مهم در حوزه تاریخ، فلسفه، هنر و روانشناسی مطالعه کردم، اینک در آستانه 52 سالگی به این نتیجه رسیده ام که تاثیرِ مطالعه سرگذشت زندگی برخی از آدم ها، از مطالعه بسیاری از کتاب های معروف و فیلم های مشهور که حاصلِ پژوهش های نظری هستند و یا حاصلِ خیال آدمیان، بیشتر است.

 در این جا امکان آن نیست تا از تاثیرِ "همزاد پنداری" و "همذات پنداری" ما با اتفاقاتِ واقعی سخن بگویم اما این نکته را بگویم که ما انسان ها، بیشتر تحت تاثیر وقایعی قرار می گیریم که در عالمِ واقع رخ داده باشد. ما خودآگاهانه و حتّی ناخودآگاهانه این گونه فکر می کنیم که کاری را که یک نفر انجام داده است ما نیز می توانیم انجام دهیم. این فکر می تواند به ما انگیزه و شهامت دهد تا در راه انجام دادن کاری بزرگ قدم برداریم.

  

یکی از روانشناسان بسیار مورد علاقه من "کارل گوستاو یونگ" است او همواره تاکید می کند هر انسانی برای این که خوشحال زندگی کند باید کاری مهم برای انجام دادن داشته باشد و چه کاری بهتر از این که به دیگران کمک کنیم و مهمتر این که به دیگرانی کمک کنیم که زندگی آن ها دچار آسیب جدی شده است.

ما از طریقِ کمک به دیگران، فقط به دیگران کمک نمی کنیم و در جهت بهتر شدن اوضاع جهان قدم برنمی داریم بلکه از این طریق در حقیقت به خودمان کمک می کنیم، زندگی خویش را دوباره معنی کنیم و حالِ خودمان را خوب و خوب تر کنیم.

سرگذشتِ زیر را بخوانیم و باور کنیم که ما نیز اگر بخواهیم می توانیم در این راه قدم برداریم و معنا و لذّت حقیقی زندگی را دیگرگونه تجربه کنیم:

"پاتریک هینگا" مرد معتاد و بی خانمان و از دست رفته‌ای بود تا اینکه به طور اتفاقی همکلاسی سابق اش، "وانجا" را ملاقات کرد و زندگی اش دگرگون شد. پاتریک به خاطر اعتیادش سال‌ها با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کرد. ابتدا به علت مصرف سیگار و ماریجوانا از مدرسه اخراج شد و این آغاز انحطاط او در زندگی بود.

 مادرش سعی داشت به او کمک کند و بدین منظور پاتریک را به یک بیمارستان روانی برد تا اعتیادش را ترک کند. پاتریک چند بار از بیمارستان فرار کرد و دوباره پذیرش شد. او بسیار شکایت می‌کرد و به همه می‌گفت: به او دارو‌های روانی می‌دهند و مثل یک بیمار روانی با او رفتار می‌کنند، در حالی که بیمار روانی نیست. و به همین دلیل از بیمارستان فرار می‌کرد. اما وقتی از بیمارستان خارج می‌شد، کاملا برهنه در خیابان‌ها می‌چرخید یا بین زباله‌ها سرگردان بود.

 پاتریک در بیمارستان روانی اعتیادش را ترک نکرد بلکه با یک ماده بدتر آشنا شد. وقتی پاتریک هیچ نشانه‌ای از بهبودی نشان نداد، سرانجام یک بار برای همیشه فرار کرد و در خیابان‌ها پریشان و سرگردان شد و از هر کجا که می‌توانست موادش را تامین می‌کرد. مادرش هنوز با آوردن غذا سعی می‌کرد به او کمک کند. مردم همیشه به آن‌ها خیره می‌شدند و می‌خندیدند و آن‌ها را مسخره می‌کردند.

تا اینکه یک روز گوشه‌ خیابان همکلاسی قدیمی خود وانجا را دید. وانجا شروع به صحبت با پاتریک کرد. پاتریک از آرزوی خود برای ترک زندگی در خیابان و شروع یک زندگی جدید گفت. وانجا فورا او را به یک مرکز توانبخشی برد و برای درمان او از طریق شبکه‌های اجتماعی حمایت و کمک مالی دریافت کرد. او برای بعد از بهبودی پاتریک هم برنامه ریزی کرد و کمک کرد کسب و کار خودش را راه بیندازد و فروشگاهی به نام هینگا راه اندازی کند.

 بعد از سم زدایی پاتریک از موادمخدر و ترک اعتیادش، زندگی جدید و باورنکردنی او شروع شد. او از وانجا به خاطر شانس زندگی دوباره که به او داده سپاسگزار است. تصاویر قبل و بعد از این تحول باورنکردنی است، به نظر می‌رسد او واقعا یک مرد دیگر است." ( منبع خبر: برترین‌ها- ترجمه از الهام مظفری)

منبع: