انتخابات شورا(1)
مهدی جهانبخشان
كدخبر: 128101
1400/03/11

منو علی زارعُواس، تو کیچه سی مو دید.ترمزی پیش پُی ما کرد، گفت: به به، مادر غلامرضا جان، کجا تشریف می برید، شما رو برسونم؟ گفتم: خیلی ممنون محمد آغا، خُوم می رم. گفت: مگه میشه عزیزم؟ مگه میشه مادرم؟ مگه میشه تاج سر من.

خلاصه سی ما رسوند تا دروازه، همشم قربون صدقه ی ما می رفتم.افتادم وُ شَک، سیل تو اُینه کردم، گفتم شُید از معجزه خدا، جوون شدم که ای آغا ایقه هاسِی دور قِدِبالِی ما می گرده، دیدم، نه همو صورت پیرمُشته و لُنج کج و شما هم مث بچه هام هسین، همو دوتا بادمجون هِلَنگاه زیر کَچَهم که تا رو نافم اومده چُر کرده بید، اومده بید دومن.

از دروازه که واگشتم، رسیدم خونه تا، زن مِنو، رفته خونه، در زِده، بوی غلومرضا هم در سیش واز کرده، زنک اومده داخل و تمام ظرفا و چیهی مو شُشته، رختام هم رِخته تو طشت اینام ششته و اوکِشی کرده و انداخته رو بَند تا خشک بشه. دیگه نزیک بید زِیتکُم بزنه، رفتم خونه دی عبدِلِه ی میش خِدِر، حال و حُکیت سیش گفتم، پرسش کردم امرو اول مِنُو خوش دیدم ایجوری کرد، بعد زنش اومده تمام کارِ خونم کرده، ای والله قضیه چنن؟ دی عبدالله گفت: یانی تو نمی فهمی سیچه ای کارا کردن؟ گفتم: نه. گفت: عامو، منو کاندیل شده سی شورا، ای کارا می کنه که بَلکم دل تو نرم بشه روز انتقابات بیری رای بیدیش.

گفتم :راس می گی؟ گفت :ها، دُروغُم چنن.........

این قصه ادامه دارد.....

منبع: