سعادتمندی از دیدگاه شوپنهاور( قسمت پایانی)
دکتر عباس عاشوری نژاد
كدخبر: 128102
1400/03/11

هفته گذشته در مقدمهِ گفت و گو درباره کتاب بسیار گرانقدرِ "در باب حکمت زندگی"، به معرفی بیوگرافی کوتاه و زیست جهانِ آرتور شوپنهاور پرداختم و گفتم که نویسنده نابغه این کتاب با توانمندی مثال زدنی، مبتنی بر درک واقعیت، نه تنها شرایطِ تلخ حاکم بر زندگی را بیان نموده است بلکه با توانمندی هر چه تمام تر موفق شده است راه غلبه بر واقعیت های تلخِ زندگی را به ما نیز نشان دهد. راه و رسم سعادتمندی که او به ما می آموزد با دریافت های معمول ما از این مفهوم پُرمایه متفاوت است این سعادتمندی با خردمندی  همراه است و می تواند تا سال های متمادی همراه ما باشد. اینک با هم بخشی از دیدگاه های او را در این باره می خوانیم:

انسانی که شخصیّت متعادل و نرمی دارد، می تواند در شرایط محقرانه نیز خشنود باشد، در حالی که کسی که شخصیّتی آزمند، حسود و شریر دارد، با ثروت فراوان نیز خشنود نیست. امّا به خصوص آن کس که مدام از  لذّتِ شخصیت فوق العاده و ذهن برجسته ای برخوردار است، بیشترِ لذت هایی را که عموم مردم در پی آن اند، نه تنها زاید، بلکه فقط مزاحم و آزار دهنده می یابد. از این رو "هوراس" می گوید: «گوهرهای تراش خورده، مرمر، عاج، مجسمه های اتروسکی، تابلوها، نقره و جامه هایی ارغوانی: چه بسیارند کسانی که این ها را ندارند و کسانی هم هستند که هرگز نیازی به این ها ندارند.»

همچنین هنگامی که "سقراط" چشمش به اشیاء تجملی افتاد که برای فروش چیده بودند گفت: «چه فراوان است، آنچه بدان نیازی ندارم.»

بنابراین، برای سعادت در زندگی، آنچه هستیم، یعنی شخصت مان به یقین نخستین و مهم ترین امر است، زیرا دایم و در همۀ شرایط تاثیر گذار است، به علاوه مانند موهبت های دو مقولۀ دیگر، دستخوش سرنوشت نیست وکسی نمی تواند آن را از ما سلب کند. از این حیث می توان ارزش آن را در تقابل با ارزش آن دو مقولۀ دیگر،که نسبی است، ارزش مطلق خواند. نتیجه این که، بسیار کم تر از آنچه می پندارند می توان از بیرون حریف کسی شد. امّا زمان که قادر مطلق است، در این جا هم قانون خود را اجرا می کند و به تدریج بر امتیازات فکری و بدنی چیره می شود.

 فقط شخصیّتِ اخلاقی از گزندِ زمان در امان می ماند. البته از این لحاظ، موهبت هایِ دو مقولۀ دیگر که زمان مستقیماً نمی تواند آنها را بریابد، در مقایسه با موهبت های مقولۀ اول برتری دارند. برتری دیگر این ها عبارت از این است که به علتِ ماهیت عینی و بیرونی شان دست یافتنی هستند و هرکس لااقل این امکان را دارد، که آنها را از آنِ خود کند، حال آنکه توانایی های ذهنی اصلاً در حیطۀ قدرت ما نیستند، بلکه بر حسب حق الهی پدید آمده اند و در تمام عمر تغییر ناپذیر و ثابت اند، چنان که این گفتۀ گوته بی چون چرا صادق است که: «روند تکامل انسان از بدو پیدایش او مقرّر است، چنان که فقط در مسیری که بر مبنای قانون تکوین اوست می تواند رشدِ مداوم کند، گویی که سرنوشتش حاصل مقارنۀ اختران است. پیشگویان و پیامبران همواره گفته اند که هیچ کس نمی تواند از خود بگریزد و هیچ زمانی و هیچ نیرویی قادر نیست، نقش صورت یافته ای را که زنده و پویاست، منهدم سازد.»

از این حیث آنچه درحیطۀ قدرت ماست، فقط این است که از شخصیتِ فطری خود به بهترین نحو استفاده کنیم و بنابراین فقط در پی فعالیّت هایی باشیم که با شخصیت ما مطابقت دارد و سعی کنیم، آنچه در خور شخصیّت ماست بیاموزیم و از هر نوع آموزش دیگر بپرهیزیم و در نتیجه، مقام اجتماعی، شغل و نحوه ای از زندگی را برگزینیم که با آن هماهنگ باشد.

 آنچه آدمی در خود دارد، برای خرسندیش در زندگی، اساسی ترین امر است. غالبِ کسانی که مبارزه برای رفع نیازهایشان را پشت سر گذارده اند، فقط به این علت که مایه ای اندک دارند، در واقع به اندازۀ کسانی ناراضی اند که هنوز به منظور رفع نیازهای خود با مشکلات دست و پنجه نرم می کنند. خلأِ درونی، کسالتباری تخیل و فقر ذهنی، آنان را به سوی جمع می راند، جمعی که خود از این گونه افراد تشکیل شده است: زیرا هرکس از همسان خویش لذت می برد. آنگاه با هم  به جست و جوی تفریح و سرگرمی می روند و آن را نخست در لذات حسّی، خوشگذرانی های گوناگون و سرانجام در عیّاشیِ افسار گسیخته می یابند.

علت اسرافِ بی حسابی که جوان یک خانواده ثروتمند با آن، میراث کلان خود را در اندک زمانی به باد می دهد، چیزی نیست مگر یکنواختیِ کسل کنندۀ ناشی از همین فکر و خلأ ذهنی که وصف آن رفت. چنین جوان به ظاهر ثروتمندی که با فقر درونی وارد جامعه شده است، بیهوده می کوشد با به دست آوردن همۀ چیزهایی که در بیرون وجود دارد، ثروت ظاهری را جایگزین غنای درونی کند. او به پیر فرتوتی می ماند که می کوشد با راحیۀ دختران جوان، خود را تقویت کند. به این ترتیب، سرانجام فقرِ درونی موجب فقر بیرونی نیز می گردد.

 

منبع: