رضا معتمد- مدیرمسئول پایگاه خبری وهفته نامه پیغام
در میان زنان شاعر، نویسنده و کنشگر فرهنگی استان بوشهر، خانم مهری کرمی در نوع خود، شخصیتی کممانند بود. او را از اواخر دههٔ هفتاد به اینسو میشناسم یعنی همزمان با اوجگیری فعالیتهای مطبوعاتی و فرهنگی و ادبی در کشور و به پیروی از آن استان بوشهر. او نخست در انجمن اهل قلم بوشهر خود را به جامعهٔ ادبی شناساند، نه بهعنوان شاعر یا نویسنده که اگرچه دست بهقلم میبرد و گاه شعری یا یادداشتی کوتاه در مطبوعات منتشر میکرد، چندان پرکار نبود یا اگر هم بود، خیلی بروز نمیداد. باری او را بیشتر در انجمن اهل قلم بهعنوان وردست و کمکحال زندهیاد محسن شریف میشناختیم. او در برگزاری نشستها و آیینهای مختلف ادبی و فرهنگی از جمله انجمن اهل قلم همیشه پای کار بود. بعدها در خانهٔ مطبوعات، بعدترها در نشستهای انجمنهای ادبی و شب شعرها و نشست انجمن دوستداران حافظ، همیشه یک صندلی مخصوص خانم کرمی بود. او به ادبیات فارسی عشق میورزید و هرکجا محفلی ادبی بود از دستش نمیداد.
این اواخر یعنی در بیش از یک دههٔ اخیر او را در حلقهٔ چندنفرهٔ بازخوانی متون کهن هفتهنامهٔ پیغام میدیدم آنجا که بزرگانی چون زندهیاد شریف و دکتر عاشوری نژاد و دکتر زمانی و مهندس ایزدپناهی و حشمتی و دیگر عزیزان بدان رونق میدادند. او هم هر هفته میآمد، فروتنانه با قامتی که کمکم زیر بار صدمات روزگار خمیده مینمود با اینحال سرزنده و امیدوار و بهروز و با اعتماد بهنفس. غالباً اهل شنیدن بود اما اگر از او میخواستی که صفحهای از متن بخواند، با پوزشی از پیش، رد نمیکرد خواه نفثةالمصدور باشد، یا قابوس نامه یا تاریخ بیهقی. میخواند و بسیار اوقات خوب هم میخواند. بعدها که خبردار شد که در دبیرستان سعادت هم محفلهای هفتگی شاهنامهخوانی برپا است، با اشتیاق تمام حضور یافت. خودش همیشه میگفت علاقهاش به ادبیات را مرهون قصهگوییهای مادربزرگ پدریاش است و از این مادربزرگ روایتها داشت که گاه وقتی زودتر از بقیه به نشست میآمد، بعضیهاش را برایم نقل میکرد. خواندن را اما میگفت وامدار پدرش است که کارگر بود اما خیلی دقت داشت که من بخوانم و همیشه با همان حقوق کارگری برایم کیهان بچهها میخرید و اینگونه مرا با خواندن آشنا کرد و به همین سبب بود که خانم کرمی تا همین اواخر هم از رمان خواندن دست نکشید.
خانم کرمی کمنظیر بود نه در شاعری یا نویسندگی که در انسانیت و مهربانی و مداراجویی و بردباری. در بردباریاش همین بس که در طول بیش از یک دهه چند داغ و رنج بزرگ را بهجان خرید و دمبرنیاورد. تنها یکی از آن داغ و دردها کافی است تا استوارترین آدمها را از پای درآورد اما او در برابر همهٔ اینها کم نیاورد و با این همه ناسازگاری زمانه، از کنشگریهای ادبی و فرهنگیاش دست نکشید و شاید او این حضورهای فرهنگی را آبی بر آتش آلام فراوان خود میدید و تسکینی بر دردها و بیماری ریز و درشت این چندسال اخیر که هم حاصل رنج و مصیبتهای گذشتهٔ او بودند و هم سرباری بر آن رنج و مصیبتها.
کرونا که آمد، من نعمت حضور خانم کرمی و دیگر دوستان را از دست دادم. چندماهی را در گیج و منگی این محرومیت سپری کردم و بعد تصمیم گرفتیم که نشستهایمان را دورادور و مجازی برگزار کنیم و باز هم خانم کرمی از اولین استقبالکنندگان بود. او با طراوت و انرژی یک جوان و آگاهی ستودنی، در فضای مجازی هم مثل کنشهای حضوری و حقیقی کوشا بود. هم در اینستاگرام صفحهٔ خودش را داشت و هم دیگر پیامرسانها و معلوم بود که در نشستهای مجازی هم مشتاقانه حضور خواهد داشت اما دریغا که بیماری و ضعف جسمانی بهطرزی ناجوانمردانه پاگیرش شده بود و شمع وجود درخشان او را روزبهروز بیشتر به تحلیل میبرد.
آخرین بارهمین کمتر از یکماه پیش وقتی او را در مراسم بزرگداشتش دیدم که بهسختی مینشست و بهسختی نفس میکشید و بهسختی حرف میزد، بند دلم پاره شد و ابری از نومیدی پیش چشمانم کشیده شد، اما زود برخودم نهیب زدم که مروای بد نزنم و فکر بد نکنم.
دریغا دیروز آن اتفاق تلخ افتاد و سرنوشت چنین خواست که خانم کرمی عزیز، این زن مهربان صمیمی، بعد از استاد شریف دومین شمع محفل ما باشد که به خاموشی میگراید.ما دوستی را از دست دادیم که حضور و وجودش برای آرامش و آگاهیمان غنیمت بود. زنی مهربان که هیچگاه ادعایی نداشت و در هیچ محفلی برای سخنگفتن پیشقدم نمیشد اما هنر شنیدن و آموختن عجیب در وجودش در تلألو بود. او در طی بیش از دو دهه در روشن نگاهداشتن چراغ محافل فراوانی بیمزد و منت کوشید و هیچگاه این کوششها را به رخ نکشید و بالعکس همواره سپاسگزار آنهایی بود که به او برای خدمتگزاری به فرهنگ و ادب میدان داده بودند. از این نظر میگویم که او دُر کمیاب یا دستکم دیریاب معرفت در زمانهٔ ما بود و نبودنش مصداق راستین این بیت رودکی است که:
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش