هیئت انگلیسی در بوشهر
این داستان واقعی و راوی آن، در قید حیات است و حدود نود و پنج سال سن دارد.
كدخبر: 158016
1402/06/14

مهدی جهان بخشان
 
این داستان واقعی و راوی آن، در قید حیات است و حدود نود و پنج سال سن دارد:

آن سال ها انبارهای کالا زیر نظر گمرک بود و هنوز سازمان بنادر و کشتیرانی به‌وجود نیامده بود. روزی هیئتی انگلیسی وارد گمرک بوشهر شدند و با اسنادی که در دست داشتند، به‌دنبال صندوقی می گشتند که چند سال پیش، احتمالا وارد انبارهای گمرک بوشهر شده بود. آنها ورود صندوق چوبی را در دوران جنگ جهانی دوم اعلام می کردند و توضیح دادند که از سرنوشت چند صندوقی که از انگلستان به چند کشور مانند مصر و عراق و هند رفته، مطلع شده اند اما از این صندوق اطلاعی در دست ندارند و حدس می زنند که این صندوق هم اشتباهی به بندر بوشهر آمده است. رئیس گمرک بوشهر به هیئت انگلیسی گفت که ما هیچ نفعی نداریم که صندوق متعلق به کشور بریتانیا را که اسنادش هم موجود است، در انبارهای خود نگهداری کنیم ولی خوب می توانیم با هم به انبارها سر بزنیم و تمام انبار را زیر و رو کنید و اگر صندوق کذایی پیدا شد، مال شما و ما حرفی نداریم.

هیئت شیک‌پوش انگلیسی با لباس‌های سفید و کلاه‌های شاپوی سفید و صورت های سرخ و گردن‌های گوشت‌آلود قرمز خط برداشته و کراوات‌های شیک و کفش‌های ورنی واکس خورده از دفتر مدیر گمرک برخاستند و به اتفاق مدیر و یک ارزیاب و دو بارشمار، پیاده به سمت انبارها روانه شدند. 

هیئت انگلیسی درهوای گرم تابستان بوشهر، انگار اصلا احساس گرما نمی کردند. اما اعضای گمرک از گرما کلافه شده بودند و عرق از سر و رویشان می بارید. کارگر لری هم به‌دنبال هیئت راه افتاده بود به امید اینکه اگر برای حمل بار به کارگر نیاز داشته باشند، او را انتخاب کنند.در ابتدا با گفتن هِلو مستر، می خواست وانمود کند که با انگلیسی آشناست و چنانچه به زبان فرنگی به او دستوری بدهند، متوجه خواهد شد.

هیئت به نزدیکی انبار رسید که دریا هم در چند قدمی اش قرار داشت. جهازهای شراعی کنار اسکله ایستاده و شراعشان را جمع کرده بودند ولی چند جهاز شراع را به حالت نیمه باز گذاشته بودند که اگر هوا «خووار» شد، راهی سفر شوند. انگلیسی‌ها و اعضای گمرک وارد انبار اول شدند. رئیس هیئت سر وقت صندوقی رفت و نوشته سند و نوشته‌های روی صندوق چوبی را مطابقت داد اما از وجناتش معلوم شد که از بررسی راضی نیست و صندوق نه آن صندوقی است که مورد نظرشان است.

رئیس گمرک از انباردار در خصوص مابقی صندوق‌های موجود پرسید. انباردارهیئت انگلیسی و اعضای گمرک را به ته انبار برد. آنجا در قسمت نمور* انبار حدود شش صندوق بود که جابه‌جا کردنشان کمی سخت بود. رئیس هیئت گفت اگر کارگران فقط کمی با اهرُم صندوق اول و دوم و بعد سوم و چهارم و پنجم و ششم را جابه‌جا کنند تا نوشته‌های لاتین آن نمایان شود که با اسناد مطابقت کنند، برایشان کافی است.

 به دستور انباردار چند کارگر اهل دشتی و دو کارگر لُر دست به کار شدند و انگلیسی‌ها هم به بررسی نوشته‌های لاتین روی صندوق‌های چوبی پرداختند ولی با اوقات تلخی نارضایتی خود را در چهره آشکار ساختند.

انباردار به معاونش دستور داد که یک سطل لعابی را پر از شربت کند و برای هیئت و اعضای گمرک بیاورد. تا شربت آماده شود، هیئت گشتی در انبار زد و لابه‌لای سایر کالاها را بازدید کرد اما انگار چنین صندوقی وارد انبار گمرک نشده بود و اعضای هیئت، بی‌خودی خودشان را خسته می‌کردند.

در چنین حالی، کارگری با هیجان وارد انبار شد و گفت: «مستر، مستر، مُنی، مُنی. آی دونست.» رئیس گمرک با تشر گفت: «بی شعور، آبرومون جلو فرنگیا نبر، خجالت بکش. برو گمشو.»  کارگر که لهجه دشتی داشت، گفت: «آغی رئیس وَالله خَم اُم دید. یه صَندیقی پِرِ گمرک شی گل ابریشم خَرکِ گِلِن، ما هر روز ظهر که وامبیت، می‌شیم ریش می‌خَتیم.» مأموری انگلیسی که در جنگ جهانی اول مدتی را در مناطق مختلف بوشهر گذرانده بود، متوجه شد که کارگر اهل دشتی می گوید «صندوقی کناره‌های گمرک زیر درخت گل ابریشم هست که غرق خاک است و ما ظهرها می‌رویم و روی آن می خوابیم.» پس رویش را به طرف صاحب منصب اصلی کرد و به انگلیسی چیزی گفت. سپس از مدیر، مکان مورد نظر را پرسید. وقتی جای صندوق مشخص شد، همه به اتفاق هم به‌سوی صندوق به راه افتادند. صندوق زیر شُل و گلِ سالیان بود. وضعیت آن هم با بقیه صندوق‌ها متفاوت بود، هم از لحاظ استحکام و هم از لحاظ ابعاد.

 غلامحسین میشتی باقر به‌یاد آورد که سال‌ها پیش پدرش که موزیری غراب‌ها بود، برایش تعریف کرده بود که صندوقی از غراب «فَست میل» تحویل گرفته‌اند که از سنگینی، نزدیک بود چند نفر زیر آن نفله شوند و آنقدر از دست کاپیتان کشتی عصبی بودند که هنگامی که «کِرِن» برای بار دوم می‌خواست صندوق را از بالای کشتی با جاخوش کردن در تشاله* به پایین بفرستد، تصمیم گرفتند صندوق را راهی آبها کنند. اما سرگنگ* با تشر مانع آنها شد.

حالا هیئت و اعضای گمرک و چند کارگر و رئیس انبار دقیق کنار صندوق بودند و به کارگرها دستور داده شده بود که صندوق را از گل و لای تمیز کنند تا هیئت نوشته های روی کاغذ و روی صندوق را با هم مطابقت کنند. پس از تمیزی صندوق، رئیس هیئت مشغول خواندن خط‌ها شد. اما نوشته‌ی روی صندوق هرچند بر اثر آب و باران و شرجی  ناخوانا شده بود.  انگلیسی‌ها سرشان را در هم فروکرده و به مشورت پرداختند. سپس نجاری را برای باز کردن تخته پاره‌های روی صندوق، تقاضا کردند. مشهدی اسماعیلِ محمدرحیم بهبهانی نجار پیر را با خواهش و تمنا پای صندوق آوردند. او با وجود سن نسبتاً بالا تخته پاره‌های صندوق را شکست و به صندوقی دیگر رسید که غریو شادی انگلیسی‌ها با دیدن آن، در محوطه‌ی گمرک پیچید. مشهدی اسماعیل با دستور انگلیسی‌ها سروقت صندوق دوم رفت و با باز شدن آن چشم ایرانی‌ها از تعجب باز ماند. صندوق مملو از پاوندهای طلایی بود که برق می‌زد و سال‌ها چشم آفتاب و مهتاب بر آن نیفتاده بود. رئیس هیئت با زبان شکسته فارسی توضیح داد که در جنگ جهانی اول، ثروت طلای خود را برای نجات از اشغال کشور و غارت احتمالی سربازان هيتلری به چندجا ارسال کرده اند. این صندوق جزو همین صندوق‌ها است.

*تَشاله: چون لنج آب‌خور زیادی دارد و نمی‌تواند کاملاً به ساحل برسد بیش‌تر بار لنج را با تشاله که می‌توانست تا نزدیک ساحل برود به مقصد می‌رسانده‌اند.

* سرگنگ: سردسته

*نمور:جای نم ­دار

منبع: