پریا حمیدی
پدرجانم!
کاش به گذشته برگردیم، به روزهایی که در آغوش مهربانت بودم. به روزهایی که دستانت عاشقانه بر سرم کشیده می شد. به روزهایی که لبانت به ترنمهای عاشقانه مزیّن می شد، به روزهایی که مرا" پریای من" صدا می کردی. به روزهایی که با افتخار و مشتاق پای صحبت های شیرینت از تاریخ، ادبیات و زندگی می نشستیم.
جانانم!
اکنون آن آغوش، آن دستهای مهربان، آن لبها و آن کوهی که تکیه گاهم بود ناتوان و ضعیف شدهاند و بغض و اشک مهمان چشمانم است. من نهایت تلاش و توانم را برای تو می گذارم تا باز هم در آغوشم بگیری. باز هم بر سرم دست بکشی و مثل همیشه پشت و پناهم باشی.
هر چند برای تمام اینها حتی بر زبان آوردن نامت نیز کافی ست، چرا که نامت نیز نوازشگر و تکیه گاه ماست. پدر جانم! میلادت مبارک، تولد پرتکرار.
گوشم شده چشم تا نگاهت نگرد/ چشمم شده گوش تا صدایت شنود
پایم شده دست تا به کویت برسد/دستم شده پای تا به سویت آید