خورشید فقیه
سالیان درازیست که خانواده محترم لاوری را از نزدیک به خوبی می شناسم، هر دو خانوار، ساکن در جنوبیترین نقطه شهر بوشهر (محله جبری) بودیم و همسایه و با ارتباطاتی صمیمی و معمولی و خانوادگی با همدیگر، آن چنان که با دیگر همسایگان، رسمی عاطفی که یکی از رسومات نیک آن زمانهای دیر بود و اکنون نیست. اما حسن لاوری را آنگونه که بود و بعدها شناختم ، زمانی صورت گرفت که وی خود را در بحر همیشه مواج و پُر از تلاطم مطبوعات غرق نمود و به صید صدفهای پر از مروارید هنر و قلم و اندیشه های متعالی شهر و دیارش اشتغال ورزید و نیز در این مرحله هم بود که او پیوند و آمیزشی غیرقابل تفکیک و جداییناپذیر یافت با مردم و جامعه خویش آن هم با انتشار هفته نامهای با عنوان «نصیر بوشهر» که منعکس کننده خوشی و ناخوشیها و شادی و غمهای انسان های پیرامونش بود و از این طریق به نام و نشانی جاودانه در تاریخ این شهر و مملکت دست یافت.
البته در ابتدای امر، هضم و فهم این موضوع و چنین جهشی خیره کننده توسط این جوان، کمی تا قسمتی برایم عجیب و باور ناکردنی بود – آخر چگونه میتوانستم باورکنم که جوانکی حزباللهی مدام در جبهههای جنگ با بیگانگان از یک سو- و هم زمان درحال مجادله و ستیز با معاندان و مخالفان دگراندیش داخلی حکومت نوپای مستقر در کشور از سوی دیگر – میتواند همراه و هم اندیشه شود با اهل قلم و روشنفکران ذاتا مشکوک و معترض به همه چیز و اغلب در تضاد با دیدگاهها و ساز و کارهای عملی حاکمان جدید، آن هم در قالب یک گفتمان مطبوعاتی و راه و شیوهی عملی واحد. بنابراین، طبیعی بود که افرادی مانند من، پیوسته از دور و بهگونههای مختلف، فقط ناظر ماجرا باشیم و تلاش در شناسایی عملکرد و اهداف و اندیشه های هرچه بیشتر این مطبوعه و بنیانگذار و مدیرمسئول و مطالب مندرجه آن در گذر زمان. اما این تردیدها وشَکیّات، خیلی زودتر از تصور من پاسخ لازم را در اختیارم گذاشت و با یکی دو نشست اتفاقی با ایشان نه تنها رفع ابهامات شد بلکه انسان آزاده و صادق و ثابت قدمی را با من مواجه نمود که هرگز تصورش را نمیکردم. مردی با زُهدی سرچشمه گرفته از مذهب و مومن به اعتقادات دینی خود و همزمان با فاصلهگیری حیرتآوری از دکانداران مذهبی و دین فروشان صد رنگ و بوقلمون صفتی که متاسفانه با در پیش گرفتن این شیوههای رذیلانه و مردم فریبانه، به چه امکانات مادی و موقعیتهای اداری و اجتماعی مهمی که رسیدند و بعضا نیز ادامه میدهند
باری اینگونه بود که پای من به دفتر هفته نامه نصیر بوشهر باز شد، نه تنها بهعنوان یک همکار و عنصر فعال مطبوعاتی بلکه بیشتر به اشتیاق دیدارحسن و مشارکت در مجالس انس و الفتی که با محوریت او، هر روزه در دفتر هفته نامه و با حضور نحلههای فکری متفاوت و بعضا متضاد – از مرد تا زن – برگزار میگردید و از هر دهانی سخنی و از هرتفکری نظریهای به گوش میرسید و نکاتی مطرح. ضمنا یکی از ویژگیهای این نشریه، پذیرش و چاپ و انتشار نظرات قلمی نویسندگان متفاوتالنظری بود که البته برخی اوقات پیآمدها وعوارض سویی هم در برداشتند، از جمله درج مقالاتی از من که ظاهرا باب طبع مقامات وزارت ارشاد نبود و با گزارش آنها توسط نصرالله شفیعی مدیرکل وقت فرهنگ و ارشاد بوشهر به وزارتخانه مربوطه، باعث توبیخ و منع انتشار چند هفتهای نصیر بوشهر گردید.
به هرحال و با این مختصرکه نوشتم، صرفا میخواستم فعلاً فقط گفته باشم که چرا در ذهن و باور من و حتا بسیاری ازدوستان، حسن لاوری درآسمان قلم واندیشه وعمل واعتقادات راسخش به آنچه نیک میدانست، جاودانه شد. دُردانهای که کمتر میتوان مشابهتی برایش متصور بود. البته حرف و حدیث پیرامون این بزرگمرد رزم و بزم و صادق در کردار و گفتار، بسیارها درذهن و خاطره دارم که هرکدام «مثنوی صد من» است که بماند به وقتش اگرکه عمر و حوصلهای برایم باقی بماند.
روانش شاد و یادش همچنان بخیر و نیکویی باد و تعداد رهروانش بیشمار. در پایان، از صمیم قلب و درنهایت اندوه، عرض تسلیتی دارم خدمت خانواده محترم و معزز ایشان بهویژه همسر مهربان و فداکارش و نیز فرزندان برومند و فرهیخته و دیگر بستگان آن جوانمرد همیشه دوست داشتنی و فراموش ناشدنی.