مسعود ساکی
تحولات خاورمیانه همچنان با سرعتی باور نکردنی به پیش می رود و سوریه نیز به سیاق همیشگی در کانون این تحولات است. تحولاتی که به نظر می رسد همچنان عامل بی ثباتی و بحران در منطقه باشد و سقوط دولت بعث شروع مرحله جدیدی از تنش و ناآرامی در خاورمیانه و به تبع آن سوریه خواهد بود. برای درک تحولات سوریه چنان که رویه غالب است باید مسئله را در پیوستگی با تحولات منطقه و در یک ارتباط سیستمی تحلیل کرد که این مسئله مستلزم درک مفهوم سوریه به عنوان یک واحد سیاسی و اجتماعی مستقل و محصول مجموعه ای از تحولات سیاسی و اقتصادی در روندی تاریخی است. هرچند در عمده تحلیل های ژورنالیستی توجهی به این وجه از مسئله (یعنی دقت در مفهوم سوریه) صورت نمی گیرد.
در این یادداشت فارق از تحولات آتی منطقه ای سعی در شناخت و تدقیق در مفهوم سوریه برای درک بهتر از این مفهوم خواهد شد. سوریه کشوری به جا مانده از امپراتوری عثمانی است که پس از جنگ جهانی اول در پی توافق سایکس-پیکو میان فرانسه وانگلیس و متعاقب آن کنفرانس سان رمو در سال ۱۹۲۰ تحت قیمومیت فرانسه درآمد و پس از تضعیف فرانسه در نتیجه جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۶ از فرانسه اعلام استقلال کرد. هرچند که علاوه بر سیستم جمهوری، افکار و اندیشههای لیبرالیستی و آشنایی با دموکراسی غربی در نزد برخی از روشنفکران و سیاستمداران سوری میراثی به جا مانده از حضور فرانسه در سوریه بود و تحت تأثیر همین موضوع بود که غالب جمهوریت و ارزشهای ناشی از دموکراسی غربی برای ایجاد حکمرانی در سوریه پس از استقلال انتخاب شد و ناکارآمدی آن حکایت از این واقعیت بود که دموکراسی و ارزشهای حافظ و حاصل از آن مطاعی نیست که با برساختن یک نظام حکومتی که نام جمهوری بر آن اطلاق شود و دفترچهای حاوی ارزشهای دموکراتیک که قانون اساسی خطابش می کنند قابل وصول باشد.
به عبارت دیگر دموکراسی را نمی توان برای یک ملت به ارمغان آورد. تجربه جمهوری سوریه شاهدی برای این ادعاست. در همین برهه از تاریخ، شکلگیری جریان های ناسیونالیستی خاورمیانه، فرصتی برای شوروی بود تا با تزریق ایدئولوژی سوسیالیسم به این جریانهای ناسیونالیستی نوپا، جای پایی مستحکم در خاورمیانه و در برابر جبهه غرب ایجاد کند. سوسیالیسم روسی با تاکید برعدالت اجتماعی و برابری خلقها، که صرفا ابزاری فریبنده برای در اختیار گرفتن حکومتهای نوپا که فاقد ایده حکمرانی بودند توانست عده زیادی از مردم و خواص را که عمدتاً در فقر و نابرخورداری زندگی کرده بودند و پتانسیل بالایی برای افتادن در دام شعارهای عوامفریبانه سوسیالیستی داشتند را مجذوب خود کند.
حزب بعث که حاصل شوم پیوند ناسیونالیسم عربی و سوسیالیسم روسی بود در سال ۱۹۴۷ اعلام وجود کرد و پس از دو دهه ناکارآمدی نظام جمهوری سوریه که فقط ترسیم کالبدی بیجان از جمهوری فرانسه بود. با طرح شعارهای سوسیالیستی و ناسیونالیستی در کودتای ۱۹۶۳ قدرت را در دست گرفت و هفت سال بعد یعنی در سال ۱۹۷۰ اسد با کودتایی درون حزبی، خاندان اسد را به عنوان قدرت مطلق در حزب بعث و جمهوری سوریه مسلط کرد.
حزب بعث سوریه در نبود نهادهای مدنی توانمند و کارآمد که خود محصول تحولات اجتماعی درونزا هستند ایدئولوژی حزب بعث را به ظرف جمهوری فاقد هویت سوریه که اساساً همخوانی و پیوندی با جامعه سوریه نداشت تحمیل کرد. اسد و حزب بعث از یکسو با تاکید بر ناسیونالیسم عربی، عامل انزوا و به حاشیه رفتن اقوام و مذاهب دیگر شد و از سوی دیگر با رویکرد سوسیالیستی در اقتصاد صنایع سنگین، صنایع تولیدی، صنایع نفت وگاز، صنایع بانکی، حمل ونقل و خدمات عمومی را به انحصار دولت درآورد.
تا با از میان برداشتن مالکیت خصوصی، هرگونه امکانی برای مهار دیکتاتوری حزب بعث وخاندان اسد حتی در آینده را غیرممکن کند. در فقدان نهادهای مدنی آنچه به مردم میرسید نه دموکراسی حقوق بشر مورد انتظار در یک جمهوری نرمال بود و نه عدالت اجتماعی و برابری بود که حزب بعث با وام گرفتن آنها از ایدئولوژی سوسیالیسم، وعدهاش را داده بود. بلکه تنها دستاورد بیش از نیم قرن استقلال سوریه استبداد و فقر ناشی از خودکامگی آراسته به جمهوریت حزب بعث بود.
تنها وقفه در این جریان مداوم استبداد و فقر، مدت زمان کوتاهی بعد از مرگ حافظ اسد در سال ۲۰۰۰ و تصمیم فرزندش برای ایجاد فضای باز سیاسی بود که به بهار دمشق معروف شد اما تنها به این دلیل که ناشی از تصمیم فردی اسد بود با تجدید نظر همان فرد در سال ۲۰۰۱ مجددا سوریه شاهد تداوم همان فضای استبدادی شد. استبدادی که هر امکانی برای داشتن یک زندگی معمولی را از مردم سوریه سلب کرده بود. اعتراضات مردم سوریه در سال ۲۰۱۱ پاسخی به استمرار این اوضاع نابه سامان در بیش از شش دهه استقلال سوریه بود که شور بختانه تحت تاثیر شکاف های اجتماعی و موقعیت سیاسی و منطقه ای سوریه به جنگ داخلی سوریه منجر شد.
جنگی که در سیزده سال گذشته، علاوه بر تمام رنجهای تاریخی مردم سوریه، درد آوارگی و آثار ناشی از جنگهای داخلی را به دردهای دیگر سوریه افزود.
پرواضح است که حکومتی که مسبب این میزان از رنج و بدبختی برای مردمش در طول دوران حکومتی استبدادی بوده در روزهای سختش هیچ حمایتی را از سوی آنها نخواهد داشت آن چنان که حتی ارتش نیز برای حفظ دولت بعث تلاشی در خور نکرد و رئیس دولت خودکامه بعث در کمتر از چند روز مجبور به فرار از سوریه شد.
به هر حال سقوط دولت بعث سوریه حالتی خوشبینانه می تواند فرصتی برای ایجاد آیندهای بهتر باشد. به یقین میتوان گفت ضروریترین اولویت برای مردم سوریه حل مسائل درونی سوریه است. اولین مسئله کنار گذاشتن مشکلات مذهبی و اتنیکی است که در سایه حکومتی غیرایدئولوژیک میسر خواهد شد. در کنار این موضوع کنار کشیدن از مشکلات منطقهای و اعلام بی طرفی در نزاع میان همسایگان است.
تنها در این صورت است که سوریه با تکیه بر توانمندی های خود و ایجاد روابط نرمال با جهان امکان پاسخ به نیازهایش را خواهد داشت. ایجاد یک جامعه نرمال و دموکراتیک تنها از این گذر میسر خواهد بود. هر ملتی باید به فهم این مهم دست یابد که دموکراسی میوه ساختار حکومت نیست. بلکه دموکراتیزه شدن حاکمیتها محصول نهادسازی در بستر اقتصادهای مولد خواهد بود.