عبدالرسول عمادی
مقدمه:
سعدی علیه الرحمه در باب هفتمگلستان در بررسی تاثیر تربیت، گفت و گویی را تحت عنوان:
"جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی" پیش می کشد. اینگفت و گو میان سعدی به عنوان مدافع توانگری و یکی از مدعیان درویشی در نقد اخلاق توانگرانه و دفاع از مشی درویشانه در می گیرد. آنان به حدی در نقد یکدیگر می کوشند که هر دو از تداوم جدل نظری ناتوان می شوند و آنگاه دست به یقه شده و لاجرم داوری به قاضی مرضی الطرفین می برند و قاضی میان آنان بدینگونه داوری می کند که شخصیت آدمی اعم از آن است که با یک شاخص توانگری یا درویشی قابل قضاوت نهایی باشد و در میان هر دو طایفه توانگر و درویش انسانهای خوب و بد و شکور و کفور هست و لذا هر یک بخشی از ماجرا را در بحث خود دیده اند و اگر جامع بنگریم انسان همدر درویشی و همدر توانگری می تواند خوب یا بد باشد.
در این نوشته تلاش می شود تا این داوری از منظر واقعیت اجتماعی نقد شود.
بیان مساله:
لازم است توضیح داده شود کهمنظور سعدی از فقر در اینجا فقر مطلق است.
فقر مطلق بنا به تعریف فقدان حداقل های مورد نیاز برای زنده ماندن است و درویش مدنظر سعدی در این گفت و گو چنان در فقر مطلق است که بدون حمایت توانگران امکان ادامه حیات ندارد و توانگر نیز کسی است که چنان از نعمت و مکنت برخوردار است که علاوه بر تامین همه نیازهای خود قادر به رفع حاجات دیگران نیز هست و هر چه ببخشد از خوان نعمتش کاسته نمی شود یا چنان کاسته نمی شود که به فقر دچار گردد.
اما منظور مدعی از درویشی با آنچه سعدی در ذهن دارد متفاوت است.
درویش در بیان مدعی آدمی است که به حداقل های مورد نیاز برای گذران زندگی عادی خود دسترسی دارد و لذا به نظر نمی رسد که چشمش به دست توانگران باشد اگر چه سعدی او را متهم می کند که از فرط گدایی چشم به جیفه توانگران دوخته است.
طبیعتا هیچ کس نمی تواند از فقر مطلق دفاع کند و مدعی نیز از این قاعده مستثنی نیست اما سعدی این باور مدعی را در لفافه بیان می کند تا بتواند به دلایل خویش مشروعیت ببخشد و در جدال با مدعی دست بالاتر را داشته باشد.
به هر حال محل نزاع از طرف سعدی به خوبی معیننشده و دعوا در فضایی از بدفهمی و ابهام و ایهام پیش می رود و ویژگی یک جدال منطقی را ندارد. آمیخته شدن استدلال های منطقی با شیرین کاری های بیان ادیبانه این ابهام را پوشش داده و خواننده را در مسیر بحث با سعدی همدل تر می کند اگر چه سعدی در آخر به داوری داور که جمع هر دو دیدگاه را صورت بندی می کند رضایت می دهد اما ایننقد بر نحوه ورود سعدی به گفت و گو وارد است.
نقد دیگری که بر روش بحث سعدی از منظر اخلاق گفت و گو وارد است این است که او ابتدا به داوری ارزشی در باره شخصیت مدعی می پردازد و ذهن خواننده را دچار سو گیری می کند. آنجا که ادعا می کند مدعی در کسوت درویشان است و منش و مرام آنها را فاقد است. این داوری سعدی در ابتدای بحث قضاوتی شتابزده است.
مدعی هر شخصیتی که داشته باشد سعدی در اینجا باید به جنگ استدلال های او برود و نه به تخریب شخصیت او اقدام کند کهگفته اند انظر الی ماقال و لا تنظر الی من قال.
این پیشداوری سعدی درباره مدعی ذهنخواننده را در بحث با سعدی همراه می کند و ناخواسته حق را به او می دهد و از مدعی فراری می کند.
سعدی در دفاع از توانگری و در جدال با مدعی که در کسوت درویشان است و به قول سعدی اما سیرت آنان را فاقد است استدلال های زیر را بیان می دارد تا نشان دهد که انسان در توانگری اخلاقی تر و انسان تر است و حتی در بندگی خداوند نیز امکان اخلاص و تنزه بیشتری دارد.
ابتدا استدلال های سعدی را خلاصه می کنیم و سپس به بیان دلایل مدعی در حمایت از مشی درویشان می پردازیم.
خلاصه دلایل سعدی:
انسان برای انجام هر کار خیر و مفیدی باید از قوت لازم برخوردار باشد و انسان گرسنه و محتاج اصلا فاقد هر میزان از قوت و توانایی است و لذا با دست تهی نمی توان کاری کرد نه برای خود و نه برای دیگران هر انفاقی مستلزم حدی از توانایی است. از نظر سعدی پای آدم تشنه نای حرکت ندارد و از دست ادمگرسنه خیری بر نمی آید.
داشتن آرامش خیال که لازمه یک زندگی انسانی آبرومندانه است مستلزم داشتن حدی از توانایی مادی است و فراغت خیال آدمی با فقر قابل جمع نیست و انسان تنگدست پریشان خاطر است.
فقر موجب روسیاهی دو جهان است.
درویشی به کفر می انجامد و ایمان و فقر قابل جمع نیستند در عوض توانگران می توانند انسان های مومن واقعی باشند.
دشمنان توانگران گداصفت هستند و چون اخلاق گدایی دارند چشمشان به دست و به مال توانگران است.
اگر توانگران از درویشان دوری می کنند به این دلیل است که از تکدی گری و سماجت آنها به تنگ آمده اند و محال است اگر ریگ بیابان دُر شود چشم گدایان پر شود.
خلاصه استدلال های مدعی:
توانگران به دلیل احساس بی نیازی مغرور و متکبر هستند. درست است که درویشان قدرت توانگران را ندارند اما پای ارادت توانگران نیز سست است.
توانگران فقط به جمع مال و ثروت می اندیشند و فریفته مال و جاه هستند.
توانگران سخن از سر سفاهت و نادانی می گویند و به دلیل شدت توانگری از خرد بهره ای ندارند زیرا احساس نیاز به خردمندی نمی کنند.
توانگران ارزش علم و دانش را نمی دانند و علما را به گدایی متصف می کنند و درویشان را بی ارزش و بی سر و پا می دانند.
توانگران بندگان درم اند و چون چشمه آفتابند ولی بر کسی نمی تابند.
توانگران کاری را برای رضای خدا انجام نمی دهند و به هیج کس کمکی بدون منت و آزار نمی کنند.
توانگران مال را با سختی به دست می آورند اما به دلیل بخل و خست آن را خرج یا انفاق نمی کنند و با حسرت بر جای می گذارند.
سیم توانگران که آن را در خاک پنهان کرده اند زمانی به وسیله وراث و دیگران از خاک بیرون آورده می شود که خودشان در خاک شده باشند.
چنان که ملاحظه می کنیم مدعی از فقر نسبی دفاع می کند نه فقر مطلق و بر توانگری مطلق می تازد نه توانگری نسبی و ایننکته ای است که سعدی دانسته آن را مغفول می گذارد و چون داوری به قاضی می سپارند قاضی نیز به روشن کردن دقیق محل نزاع عنایتی نمی کند و در مجموع قضاوتی می کند که اگر چه هر دو راضی از نزد قاضی بیرون می آیند اما استدلال های سعدی با بیانی که آن را ساخته و پرداخته کرده است بیشتر در دل خواننده می نشیند و سعدی در نهایت برنده اینجدال است که به دلیل ابهام در محل نزاع و تخریب شخصیت مدعی حاصل آمده است.
نقد داوری داور از منظر واقعیت اجتماعی:
قاضی مابین آن دو و در نهایت چنین حکممی کند که در میان هر دو قشر توانگر و درویش انسان های کفور و شکور پیدا می شود و لذا نمی توان حکمکلی کرد که توانگری بهتر است یا درویشی.
باید توجه کرد که سعدی، مدعی و داور هر سه به درویشی و توانگری به عنوان ویژگی های افراد بشری نگریسته اند در حالی که توانگری توانگر و درویشی درویش ناشی از واقعیت فردی آنها نیستند و اصولا این دو عنوان یعنی توانگری و درویشی به عنوان واقعیت اجتماعی به شمار می آیند و چون به عنوان واقعیت اجتماعی هستند اگر نقدی بر هر یک از صفات وارد باشد متوجه نظام اجتماعی است و نه فرد.
واقعیت اجتماعی چیست؟
واقعیت دو گونه است واقعیت عینی و واقعیت اجتماعی.
خودکاری که در دست نگارنده است واقعیت عینی است اما نگارنده بودن من که نگارنده این سطور هستم واقعیت اجتماعی است.
قدرت بر نوشتن در اثر زندگی در یک جامعه برای نگارنده حاصل شده است و اگر شرایط زندگی اجتماعی نگارنده به گونه ای دیگر بود ای بسا که توان نگارش نمی داشتم و توانایی دیگری در من پرورش می یافت و یا اصولا هیچ گونه توانایی نمی یافتم و فاقد هر گونه توانی می بودم.
درویشی حاصل جامعه درویش پرور و فقیر کننده است و توانگری بی حد و حصر نیز حاصل جامعه بی قانون و بی در و پیکر است.
در یکجامعه متعادل انسان ها به نحوی پرورش می یابند که به درویشی مطلق نیفتند و کاسه گدایی به دست نگیرند و به گونه ای آبرومندانه حداقل های کفاف را بدست آورند که مجبور به دریدن جامه عفاف نباشند و از سوی دیگر یک جامعه قانون مند چنان بر توانگری توانگران حد می زند که سهمجامعه را از آنان بستاند و جامعه را نیازمند نگاه به دست و به مال آنان نگه نمی دارد.
اگر از این منظر به درویشی و توانگری بنگریم آنچنان درویشی و توانگری که سعدی از آن سخن می گوید هر دو حاصل ناترازی واقعیت های اجتماعی است و درویش مطلق و توانگر مطلق هر دو معلول های ناقص الخلقه یکجامعه نامتعادل هستند.
در چنین شرایطی نه فقر مستحسن است و نه غنا. نه توانگری مطلق مطلوب است و نه فقر مطلق و اصولا در جامعه ای که واقعیت های اجتماعی به درستی ترازبندی شده باشند فاصله فقیر و غنی به حدی نیست که یکی را گدا منش و دیگری را معجب و مغرور و خودشیفته بار آورد.