کد خبر : 109017       تاریخ : 1398/03/12 14:25:21
ﺍگر ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯند ...

ﺍگر ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯند ...

اين روزها خيلي از ما حالمان بد است، روزگارمان حيرت انگيز است: هر روز، فجيع تر از ديروز در معرضِ انواعِ "شبيخون بلا" هستيم، از بلاياي آسماني گرفته تا بلاياي زميني، از بلاهايي كه ديگران بر سرمان مي آورند تا بلاهايي كه خودمان بر سر خودمان مي آوريم...

اين  روزها خيلي از ما حالمان بد است،  روزگارمان حيرت انگيز است:  هر روز، فجيع تر از ديروز در معرضِ انواعِ "شبيخون بلا" هستيم،  از بلاياي آسماني گرفته تا بلاياي زميني، از بلاهايي كه ديگران بر سرمان مي آورند تا بلاهايي كه خودمان بر سر خودمان مي آوريم...
اين شبكه هاي اجتماعي هم قوز بالاي قوز شده و اسباب و نشر و باز نشرِ اخبار و كليپ هاي بد.
قتل و مرگ خوراك هر روزه ماست و طبيعي است كه هر روز، حالمان بدتر از ديروز است و بهارمان، پاييز است و زمستان...
هر كس به شكلي، در خلوتِ تنهايي خوبش مي نالد و با ارغوانش مي خواند كه:
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابي ست هوا؟
يا گرفته است هنوز ؟
من در اين گوشه كه از دنيا بيرون است
آفتابي به سرم نيست
از بهاران خبرم نيست
آنچه مي بينم ديوار است
آه اين سخت سياه
آن چنان نزديك است
كه چو بر مي كشم از سينه نفس
نفسم را بر مي گرداند
ره چنان بسته كه پرواز نگه
در همين يك قدمي مي ماند
كورسويي ز چراغي رنجور
قصه پرداز شب ظلماني ست
نفسم مي گيرد
كه هوا هم اينجا زنداني ست
هر چه با من اينجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابي هرگز
گوشه چشمي هم
بر فراموشي اين دخمه نينداخته است
اندر اين گوشه خاموش فراموش شده
كز دم سردش هر شمعي خاموش شده
باد رنگيني در خاطر من
گريه مي انگيزد
ارغوانم آنجاست
  ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد مي گريد
چون دل من كه چنين خون ‌آلود
هر دم از ديده فرو مي ريزد
ارغوان
اين چه راز يست كه هر بار بهار
با عزاي دل ما مي آيد ؟
كه زمين هر سال از خون پرستوها رنگين است
وين چنين بر جگر سوختگان
داغ بر داغ مي افزايد ؟
ارغوان پنجه خونين زمين
دامن صبح بگير
وز سواران خرامنده خورشيد بپرس
كي بر اين درد غم مي گذرند ؟
ارغوان خوشه خون
بامدادان كه كبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله مي آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگير
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب كه هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بيرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار مني
ياد رنگين رفيقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا  مانده من
“هوشنگ ابتهاج”

در اين شرايط كه هر كس حالش بد است، حداقل مهارتِ تحملِ روزهاي بد را بياموزيم و بياموزيم كه
وﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪ است به او هي نگوییم تحمل کن، این هم ﻣﯽ ﮔﺬﺭد...
نگوییم همه چیز درست خواهد شد...
از بلاهای بدتری که به سر خودمان و اطرافیانمان آمده برایش خاطره تعریف نکنیم و نخواهیم مثل اين صدا و سيماي گاه تهوع آور هي ثابت کنیم که انسانها و مرماني به مراتب بدبخت تر از  ما وجود دارد در همه جاي جهان...
ﻧﺨﻮﺍﻫيم ﺑﺎ ﺟﻮﮎ ﻫﺎﯼ ﻣﺴﺨﺮه او را بخندانیم...
کسی که حالش بد است ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍهد ﺑﺨﻨﺪد...
ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭد، ﻏﺼﻪ!!!
ﺑﺮﺍیش ﺍﺯ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺮﻑ ﻧﺰنیم، ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺎﺵ و مثبت فكر كن ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧيم...
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ حالش بد است ﺍﺻﻼ ﺍﯾﻦ ﻤﺎ نیستیم ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﺑﺰنیم...
ﻤﺎ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺎﯾﺪ شعور داشته باشيم و ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧيم...
ما ﺑﺎﯾﺪ فقط ﺩﺳﺘﺶ ﺭا ﺑﮕﯿﺮيم و ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨيم...
ﺗﻮی ﭼﺸﻢ ﻫﺎيش ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨيم...
ﺑﺮﺍیش ﭼﺎي ﺑﺮﯾﺰيم...
بگذاریم ﺟﻠﻮﺵ...
ﺑﻌﺪ هم ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧيم...
اجازه بدهیم ﺍﻭ ﺣﺮﻑ ﺑﺰند ﻭ ﻤﺎ فقط ﮔﻮﺵ ﮐﻨيم.
ﻫﯽ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨيم ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻈﺮﯾﻪ ﺻﺎﺩﺭ ﮐﻨيم ﻭ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﻨيم.
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨيم ﺍگر ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧيم ﺍﺗﻔﺎﻕ خیلی ﺑﺪﯼ خواهد افتاد و جهان كن فيكون خواهد شد...
ﻤﺎ ﺟﺎﯼ ﺍﻭ ﻧﯿﺴﺘيم. ﻤﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻭ ﺭا  ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩه ايم...
فقط بايد ﺩﺳﺘﺶ ﺭا ﺑﮕﯿﺮيم، ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨيم، ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨيم
ﺍگر ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯند...

 


  منبع: پایگاه خبری تحلیلی پیغام
       لینک مستقیم   :   http://peigham.ir/shownews.aspx?id=109017

نظـــرات شمـــا