حمید آب آذر
اواخر اسفند سال ۱۳۷۱ بود. فکر میکنم آن سال استاد محمد بهمن بیگی در شیراز داشت ادامه داستان ها و خاطرههایش را مینوشت.
من متصدی آموزش و امتحانات نمایندگی آموزش و پرورش در تنگ ارم بودم بهعنوان همراه و راهنما با گروه بازدیدکننده به سمت دهرود سفلی میرفتیم.
گروه، متشکل از دو نفر از کارشناسان طرح آموزش و یک نفر از مسئولان آموزش و پرورش دشتستان به منطقه ارم آمده بودند تا میزان موفقیت «طرح تغییر و تحول شیوه زبانآموزی در درس فارسی در دوره ابتدایی» را بسنجند. از صحبتهای کارشناسان متوجه شدم تأکید بیشتری بر «مهارت گفتوگو» ی دانش آموزان در این طرح دارند.
از مدارسی که هفته قبل در دیگر مناطق استان بوشهر بازدید کرده بودند بسیار ناراضی بودند.
متأسفانه بازدید و سنجش از چهار پنج مدرسه ابتدایی ما ار روستای «چَهوَک» تا «دهرودین» هم جز عصبانیت بیشتر برای کارشناسان و سرافکندگی برای ما چیزی در بر نداشت. مثلاً اکثر دانش آموزان علاوه بر ضعف علمی، توانایی بیان یک جمله را با صدای واضح و بلند نداشتند. ترس و خجالت باعث شده بود که دانش آموزان مدارس بهراحتی نتوانند گفتوگو کنند. کارشناسان طرح میگفتند آموزگاران باید در این طرح مهارت دانش آموزان را با تمرین زیاد افزایش میدادند. آنها میگفتند اگرچه این طرح سراسری است اما تأکید وزارت بر جنوب کشور است چون معتقد بودند که مهارت دانش آموزان در گفتوگو در جنوب کشور به نسبت دیگر مناطق ضعیفتر است.
محیط نه چندان بهداشتی حیاط و آبخوری مدرسهها هم مورد انتقاد بود.
من در بین راه هر فرصتی مییافتم به ایشان میگفتم این طرح شما را مدارس عشایری چندین دهه پیش با موفقیت اجرا میکردند و مرتب اشاره میکردم که در مدرسه ابتدایی عشایری درس خواندهام و با غلظت هر چه تمامتر به توصیف مدارس عشایری گذشته میپرداختم.
یکی از کارشناسان میگفت من چند کتاب در باره بهمنبیگی و شیوه آموزش در مدارس عشایری خواندهام و خیلی دوست دارم چنین مدارسی را از نزدیک ببینم. من به اشتباه میگفتم که چنین مدارسی دیگر در منطقه ما نیست.
از دهرود که برمیگشتیم نزدیکیهای «کُناردانهای چهوک» هوای بهاری و سرسبزی طبیعت مرا بر آن داشت تا با پیشنهاد چیدن کُنار، فضای غمگین درون «لندرور» را که با صحبتهای انتقادآمیز کارشناسان بدتر میشد، تغییر دهم.
همه پیاده شدیم و مشغول چیدن کنارهای قِزِل رسیده بودیم که ناگهان چشممان به چادر سفید آموزش عشایر افتاد که چند ده متری دورتر از ما افراشته شده بود. بعدها فهمیدم که آموزش عشایر بعد از انقلاب اگرچه محدودتر شده بود اما هنوز برای آموزش عشایری که هنوز ییلاق - قشلاق میکردند، ادامه داشت اگر چه بدون مدیریت محمد بهمنبیگی. وی بعد از انقلاب خانهنشین شد. گفتم که این مدرسه عشایری است و اضافه کردم که همان مدارس باقی مانده از بهمن بیگی است. به سمت چادر مدرسه به راه افتادیم.
همه میدانستیم که این مدرسه در حوزه اداری ما نیست اما من که از فرهنگ حاکم بر معلمان این مدارس آگاه بودم، گفتم که بازدید ما از این مدرسه هیچ اشکالی ندارد.
چادر، وسط طبیعت سرسبز افراشته شده بود و سنگهایی را بهعنوان محدوده حیاط مدرسه دورتادور چادر کاشته بودند. حیاط را هم با ریگ رودخانه مفروش کرده بودند. تمیزی فضا اولین چیزی بود که جلب نظر میکرد. چیزی که در مدارس ما از موارد انتقاد گروه بازدیدکننده بود.
زمزمه درس خواندن دانشآموزان به گوش میرسید. فکر کردیم آموزگار سرکلاس است. ساعت چند دقیقه به دو بعد از ظهر بود. وارد چادر که شدیم، ده پانزده دانش آموز با آیین خاصی بهپا خاستند.
بهپا که خاستند، مبصر مدرسه با صدایی بلند شمرده شمرده چیزی شبیه این جمله را گفت: ورود شما راهنمایان تعلیماتی محترم را به مدرسه عشایری (متأسفانه اسم مدرسه یادم رفته است) خیر مقدم میگویم. ما دانشآموزان آماده پاسخگویی به پرسشهای شما هستیم.
من دیدم غنچه عبوس کارشناسان مثل گل خندان شکفته و با چشمانی بازتر مبهوت فضا شدهاند
یکی از کارشناسان از معلم پرسید. متوجه شدیم هنوز تا شروع شیفت عصر چند دقیقهای باقی است و حتما معلم در راه آمدن...
کارشناس پرسیدن و سنجش را آغاز کرد. مدرسه پنج پایه داشت و مهارت دانشآموزان از پایه اول تا پنجم ابتدایی در گفتوگو و جواب به پرسش آنهم با صدای بلند محشری در کلاس برپا کرده بود. هر دانشآموز قبل از پاسخ به پرسش درسی برمیخاست و با صدای بلند خود، پایه ، آموزگار و مدرسهاش را معرفی میکرد.
ناگهان معلم رسید. شلوار و پالتو سبزی پوشیده بود با صورت و موهای آراسته به ما سلام کرد و بابت غیبتش عذرخواهی فراوان می کرد.
کارشناس گفت عزیزم ما زود آمدهایم و بدون اجازه وارد مدرسه جنابعالی شدهایم. الان وقت استراحت تو است و توضیح داد که حوزه بازدید ما استان بوشهر است و چون شما زیر نظر استان فارس هستید، ما بابت حضور بدون مجوزمان از شما عذر میخواهیم.
آموزگار عشایری از حضور ما اظهار خوشحالی کرد و خواستار ادامه پرسش از دانشآموزان شد.
پرسشی بیپاسخ نماند و از همه دانشآموزان سنجش بهعمل آمد. علاوه بر قوت علمی دانشآموزان مهارت آنها در گفتگو و سرزندگی آنها همانی بود که کارشناسان طرح بهچشم خود میدیدند.
یکساعت بازدید طول کشید خستگی و گرسنگی را فراموش کرده بودیم.
مسئول همراه، به راننده اشاره کرد که کیتهای گرانقیمت آموزشی را بیاورد و به تمام دانشآموزان هدیه داد و با خنده گفت این کیتها را برای دانشآموزان شهری آورده بودیم ولی حق به حقدار رسید.
پی نوشت:
چَهوَک روستایی در بخش ارم chahvak
کُنار همان درخت سدر است konar
قِزِل یعنی سرخ واژه ترکی است ghezel
منبع:
پایگاه خبری تحلیلی پیغام
لینک مستقیم :
http://peigham.ir/shownews.aspx?id=114151