با گذشت چندین ساعت، هنوز در بهت و سرگیجهی خبرم. خبر کوچ نابههنگام و بیبازگشت تو که برای من عزیزترین برادر بودی. برادری بزرگ نه تنها در سالشمار حیات بلکه در نظرگاه مرام و معرفت و حسن خلق و وجاهت و متانت.
من و تو سالیان سال است که همسفریم!
آغازش در آن ساختمان نمور و قدیمی بود در معاونت پرورشی شهرستان بوشهر. آن زمان که من جوانکی بیست ساله بودم با همه خامی و کمتجربگی و تو جوانی سیساله با همه پختگی و کمال. با جمعی از دوستان و برادران همدل و هم مرام و همراه.
... و این همراهی در سالهای پر از شور و هیجان و امید و دلخوشیهای اواخر دههی هفتاد و آغازین سالهای دههی هشتاد در موقعیتها و مسئولیتهای مختلف اداره کل آموزش و پرورش استان تداوم یافت و من هرچه زمان گذشت، به تو نزدیک و نزدیکتر شدم و خلق و خوی و مرام و جوانمردیات، بیشتر شیفته و دلبستهام کرد و رشتهی دوستی و محبت و برادری ما را استوارتر ساخت.
از آن به بعد ما فقط دو دوست نبودیم، بلکه دو برادر بودیم. همدل و همراه و پا بهپای هم پیش آمدیم و ایستادیم و سر فرو نیاوردیم و گاه تاوان ایستادنهایمان را همگی بهجان خریدیم.
در سالهای پایان دههی هشتاد که سالهای عسرت ما بود و تنگناها و تنگنظریها فراوان، وقتی پای در نهاد مردمی شورا نهادم، تو به یاریام آمدی و در جایگاهی نشستی که سزاوارش بودی: مدیریت فرهنگی. پیامد نشستن بر آن جایگاه، سرشار از خیر و برکت و رضایت بود از عزیزترین و فرهیخته ترین قشر و طبقهی این دیار: اهل فرهنگ.
خلوص مدیریت و نگاه وسیع و روی گشادهات و صبر و تحمل و مدارایی که همواره با وجودت عجین بود، بهزودی، از سازمان فرهنگی، ورزشی جایگاهی ساخت که زبانزد اهل هنر و فرهنگ شد و مایه غبطه و حتی حسد. در همهی آن سالها هرگز رویاروی تلخیها و سختیها و شماتتها کم نیاوردی و ایستادی و ایستادی و چراغ علم و ادب و هنر را در این شهر، شهری که به آن عشق میورزیدی، روشن نگاه داشتی.
جامعیت نگاه و وسعت مشرب و تجمیع خصال مختلف در وجود گرانبهایت مثال زدنی بود: جانباز سرافرازی که هم قرآن دوست و قرآن آموز و قرآن پژوه بود و اهل هیأت و روضه و ذکر و هم مرد سیاست و ایمان و اخلاق بود، با مرام و اعتقادی عمیق به اصلاحطلبی. هم شیفتهی موسیقی اصیل و بومی سرزمینش بود و هم دوستدار و رونقافزای محافل شعر و ادب و نمایش و هم در حمایت پژوهندگان و اهل تحقیق دریغ نمیکرد.
در این سالهای تلخ رنجوری نیز هرگز دلت از دغدغههایی که همواره دچارش بودی، خالی نشد؛ دغدغه مردم، میهن و آرمانهایی که تو بهخاطرش تیر و ترکشها را بهجان خریدی و سالهای سال با پای زخم دیده از آن تیر و ترکشها لنگان لنگان اما استوار بیهیچ درنگ و تردید و ایستادنی پیش آمدی.
اینک نه من، که ما تو را از دست دادهایم. ما یعنی همه همدلان و همراهان و همباورانی که تو را دوست داشتند و نگرانت بودند و رد سلامتیات را در پرسشهای دور و نزدیک جستوجو میکردند.
ما تو را از دست دادهایم، اما فقط حضور ظاهر تو را. حضور باطن تو در خانهی جان ما تا واپسین نفس مقیم خواهد بود.
اندوه بیپایان و بهت نفسگیری که رفتت بر جانم انداخته است، بیش از این مرا امان نوشتن نمیدهد:
زگریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است!
منبع:
پایگاه خبری تحلیلی پیغام
لینک مستقیم :
http://peigham.ir/shownews.aspx?id=116085