کد خبر : 143218       تاریخ : 1401/02/14 14:51:12
این سخنم را چاره ای بیندیش!

این سخنم را چاره ای بیندیش!

مسعود عربزاده

سرگردانم مثل ساعت دل سوخته ام، سوختنم را می بینی. می دانی کدام سیاهدلان در سپیده ی صبح با جنگ ابزارها خورشید این سرزمین را تیره کردند.

کاشانمان سوخت. چگونه می توان این رخت و جهاز روزی سبز را احیا کنید. آیا رنگ رخم گواهی از سر درونم نمی‌دهد؟ ضجه هایم را بشنوید.

آیا کمپینی برای راه درمان سوختگی هایمان راه افتاده است؟ تا مجدد خانه ام را آباد کنم؟ و زخمم را درمان کنم؟ چگونه درد یتیم شدنم را تسکین کنم؟

«شب فرا رسیده بود. در سراسر زمین، خوابی ژرف و عمیق و ما چون پرندگان خسته از تلاش بر روی شاخه ها آرمیده بودیم.

ناگهان آشکار شدند مردانی از میان «درختان گز» در سپیدی صبح چون پاسبانان سیاهی در کمین تا سحرگاه. در آن سپیده دم در گریز ستارگان در خروشی تندر آسا در آن تیره ترین شب جهان، ناله ها یکی پس از دیگری بلند شد. آسمان از دود پوشیده بود و جامه مان پرخون».

    

آن شب سیاه  فرزندانم و دار و ندارم در آتش سوختند. این تنها فقط آن شب نبود، هر روز، هر فصل سودجویان درخت کمین می کنند و درختان را به تاراج می برند. که آن شب نوبت به دیار ما رسید. «دشتستان، تنگستان، گناوه، دیلم ...» راه زنان در شب خفته و درختان را به یغما می برند.

اما آوای زمین مانند پاسبانی برخاسته و در گوش هایشان ناله ها روان می کند و دل هایشان را دل پریش به همان اندازه که کوکا یوسف، کلاغ هندی، دم سرخ سیاه،  چکاوک هدهدی، کبوتر چاهی و گنجشک سینه سیاه .....کردند، خواهد کرد .

این سخنم را چاره ای بیندیش!

شبی دیگر در همین سرزمین  جنوب خانه های دیگری آوار می شود .


  منبع: پایگاه خبری تحلیلی پیغام
       لینک مستقیم   :   http://peigham.ir/shownews.aspx?id=143218

نظـــرات شمـــا