اگر از بدو تولد جواب همه سوال هایم را می دانستم بدون شک خیلی چیزها تغییر می کرد و شاید مهمترین اش از دست دادن لذت نگارش همین یادداشت بود، لذت بی نظیری که با ایجاد اشتیاق مسبب شب زنده داری و خلق ایده ها و راه کارهای فوق العاده ای می شود تا نگارنده برای چندمین بار پیاپی آغاز یک پایان را به رشته تحریر در آورد .
حدودا 7 سال پیش در کارخانه تولید ورق و کارتن استخدام و مشغول به کار شدم و از آنجایی که در صدد کسب تجربه در واحد اجرایی بودم و همیشه جای خالی آن را در رزومه کاری خود حس میکردم با اصرار بسیار توانستم مدیرعامل را جهت حضورم در خط تولید مجاب نمایم.
تقریبا از همان روز معارفه با دیدن چهره های بشاش و مرتب کارگران خط تولید اشهد خود را خوانده و زیر لب زمزمه کردم از ماست که برماست و تمام مدت در سکوت محض شانه به شانه حاج حسین ( مدیرعامل)، مدیر کارخانه، مدیر فروش و مدیر تولید بی آن که به اطراف نگاه کنم طول سوله 2000 متری و محوطه را قدم زده و حرف های آنها را بدون آنکه بشنوم تایید می کردم . فردای آن روز هنگامی خواستم وارد سالن تولید شوم احساس تنهایی و بی حوصلگی عجیبی داشتم اما به ناچار وارد شدم سالن سرد، بی روح و کارگران بی اعتنا و بدهن را دیدم که حتی سر تکان ندادند. برنامه تولید و برگ گزارش را از فایل برداشتم بی نظمی در نوشتار و عدم ثبت تاریخ حالم را لحظه به لحظه بدتر می کرد که ناگهان صدای روشن شدن کمپرسورهای باد فشار قوی و دستگاههای چاپ مرا شوکه کرد. از پنجره کانکس نگاهی به سالن انداخته و همه چیز را عادی دیدم پس از گذاشتن برگ گزارش روزانه و گزارش تولید زیر تخته شاسی و برداشتن خودکار دوباره وارد سالن شدم و از کنار دستگاه های چاپ که در دو ضلع طولی سوله یکی در ابتدای سمت راست و دیگری در انتها ی سمت چپ جانمایی شده بودند گذشتم و این در حالی بود که کاملا متوجه نگاه بیمارگونه اطرافیانم بودم و بافت فرهنگی سنتی و متعصب را در نحوه راه رفتن قلدر معاب آنها حس می کردم در این بین صدای بوق و دود لیفتراک و راننده بی احتیاط و عصبی آن که با فریاد گفت برو آن طرف مگه نمی بینی بر خشم پنهانم افزود. به مدت چند هفته وضع بر همین منوال گذشت(مختصر گفته شد) تا اینکه در اولین روز هفته ششم طاقتم سر آمد و تصمیم گرفتم که زودتر از سایرین در سالن حضور داشته باشم با قرار دادن یک صندلی روبروی درب ورودی سالن و نشستن بر روی آن منتظر ورود نیروها شدم . اولین نفری که وارد شد با دیدن چهره عصبانی و طلبکار ام در آستانه در یکه خورد، با صدای بلند و قاطع همراه با خونسردی ساختگی گفتم تو سلام بلد نیستی ؟ چرا لباس کار تنت نیست ؟ این وضع در طول آن روز ادامه داشت به جرات می توانم بگویم بیش از 50 بار طول سالن را به صورت رفت و برگشت طی کردم به گونه ای که همه متوجه شدند که در پی کسب بهانه هستم. تا اینکه فریاد زدم درب ورودی و خروجی سالن را کامل باز کنید« فورا » چون تعمد آنها را در نافرمانی، گستاخی و کاهلی پیش تر تجربه کرده بودم و سپس در مرکز سالن ایستادم و به مسولین اتاقهای کلیشه، رنگ، نمونه و نقشه وظایفشان در مرتب سازی اتاق ها را گوشزد کرده و به آنها یک ساعت فرصت دادم و در نهایت نوبت به راننده لیفتراک نا کارآمدی که در هر بار ورود به سالن شاخ های لیفتراک را در اعماق کارتن های تولید شده سر راهش فرو می کرد، رسید او را نیز تا مشخص شدن هزینه خسارت های وارد شده ممنوع تردد کردم در حالی که دراه برگشتن به اتاق بودم صدای ناسزا گفتن او را شنیدم و برخلاف همیشه که بی تفاوت از کنارش می گذشتم و نشنیده می گرفتم این بار سر جایم میخکوب شده و با سرعت خود را به دو قدمی وی رسانده و پرسیدم چی گفتی؟ در حالی که خشکش زده بود سرش را پایین انداخت و با زحمت بسیار گفت: هیچی، با شما نبودم، سویچ لیفتراک رو برداشتم و گفتم اگر یکبار دیگه تکرار کنید در اخراجت تعلل نمی کنم.
این یکی دیگر از نقطه های عطف زندگی ام بود در حالی که در 6 هفته گذشته به نوشتن درخواست استعفا فکر می کردم و باور کرده بودم که این مکان محل مناسبی برای فعالیت یک خانم نیست آن روز تصمیم گرفتم که بمانم و کار کنم آن هم به شیوه خودم. در واقع چیزی که به آن نیاز داشتم اقدام قاطع بود.
ابتدا میزان حساسیت نیروها را نسبت به نظم، نظافت و کیفیت تولید افزایش داده و در یک کار گروهی سالن تولید را به لحاظ چیدمان موجودی انبار و پالت چینی به یکی از زیباترین نمایشگاهها تبدیل کردیم و همچنین فایل بندی، کد گذاری، نامگذاری و امارگیری مواد اولیه و موجودی تولید شده سالن ارزیابی گردید و با توجه به توانایی، شرایط فیزیکی، تخصص فنی و مهارت برای هر کدام از نیروها پست گردشی و ثابت انتخاب شد ...
باز هم در یک بازنگری انتقادی توانستم اشتباهات خود را شناسایی و برطرف کنم. عدم قاطعیت، آشکار سازی ترس و اضطراب خود بردیگران، عدم تطابق نوع بیان با بافت فرهنگی حاکم، عدم تذکر به موقع، ورود بدون اقتدار به سالن تولید، عدم ظاهر شدن در نقطه مرکزی سالن به مدت طولانی و قرار گرفتن در حاشیه ها، عدم قدم زدن هدفمند (mangement by walking) و گفتگوی رو در رو با کارگران، عدم شناسایی و تشخیص وضعیت روحی آنها، نادیده گرفتن خطاهای کوچک برای حفظ حرمت و شخصیت زنانه خود، ایجاد شکاف جنسیتی علیرغم میل باطنی و همسو شدن با فرهنگ حاکم جهت دریافت مقبولیت و تضمین ماندگاری و حفظ پست بدست آمده در حالیکه نگارنده شخصیتی ساختار شکن و نوگرا داشت، از یاد بردن انگیزه اولیه درخواست کار در خط تولید، عدم پافشاری بر خواسته ها و کوتاه امدن های مکرر، فراموش کردن ویژگی های فردی خویش و اینکه حضور در خط تولید به عنوان تنها زن فعال در واحد اجرایی کارخانه نه تنها بدشانسی نیست بلکه یک فرصت و امتیاز تلقی می شود، نادیده گرفتن فرصت بدست آمده و تمرکز بر نقطه های ضعف، تمایل به حفظ حالت پایدار سکون، عدم انعطاف پذیری و خروج از ترس اکتسابی حاصل از آموزشهای غلط از جمله دلایلی ممانعت از بدست گرفتن سکان کنترل و کسب موفقیت بود .
کارگرانی که تا دیروز تنفرشان را با تمام وجود حس میکردم امروز مرا به صرف چای و میوه دعوت می کردند و من همه آنها را بنام کوچکشان صدا می کردم. پس از بیش از 2 سال همکاری در قسمت کنترل کیفیتQC و آمار نگارنده به دلیل حساسیت پوستی از انعقاد قرارداد مجدد امتناع و از آن مجموعه خداحافظی کرد. از آن زمان تا کنون کارگران کارخانه هراز مدتی با تماس های محبت آمیز خود آن گذشته شیرین را یادآور می شوند .
به این ترتیب یکی دیگر از ترسهای من در یک آغاز به پایان رسید .
منبع:
پایگاه خبری تحلیلی پیغام
لینک مستقیم :
http://peigham.ir/shownews.aspx?id=111584