کد خبر : 186279       تاریخ : 1404/02/25 18:15:14
برای شهید ناصر جوهرزاده

برای شهید ناصر جوهرزاده

ناصر جوهرزاده را نمی‌شناسم اما پیش از این نامش را از بعضی هم‌رزمانش شنیده‌ام. این چند روز اما نام او بیشتر در محافل حضوری و گروه‌های مجازی شنیده و دیده می‌شود. در جای جای شهر هم عکس او بر بنرها و تابلوها نصب شده است.

رضا معتمد

ناصر جوهرزاده را نمی‌شناسم اما پیش از این نامش را از بعضی هم‌رزمانش شنیده‌ام. این چند روز اما نام او بیشتر در محافل حضوری و گروه‌های مجازی شنیده و دیده می‌شود. در جای جای شهر هم عکس او بر بنرها و تابلوها نصب شده است.

می‌گویند بعد از ۳۹ سال مفقودی به شهرش بازگشته است. از عملیات کربلای پنج ۱۳۶۵ که ۲۲ ساله بود تا اردیبهشت ۱۴۰۴ که هم‌سالان او اکنون شصت‌ و یک ساله‌اند. اما او در قاب بیست و دو سالگی‌اش، تثبیت شده است.

نمی‌دانم که اگر او در سال ۱۳۶۵ نمانده بود و همچون بسیاری هم‌رزمانش به زندگی برمی‌گشت، چه سرانجامی می‌یافت. در کشوری که بهترین قهرمان در آن قهرمان مرده است، شاید او هم مثل خیلی از هم‌جبهه‌ای‌هایش منتقد و معترض حال و روز اکنون ما بود و دچار انواع انگ و برچسپ و محرومیت. اما او امروز برای همه قهرمان است. هم برای هم‌رزمان معترضش و هم برای مدافعان وضع موجود.

برای مادرش اما هیچ‌کدام نبود. برای مادرش او همان جوان ۲۲ ساله خوش‌قد و بالایی بود که به بیم و امیدبرنگشتن و برگشتن بدرقه‌اش کرد اما پس از  ۳۹ سال اکنون که شکسته‌های پسر برگشت، دیگر حتی شکسته‌های مادر هم نیست.

سرنوشت من بدون تو سرد و بی‌صدا شکستن است یا هنوز پیش من بمان یا شکستهٔ مرا ببر عقاب جنگ این‌گونه چنگال در جگر مادران فرو می‌کند. کاش دیگر هرگز جنگی نباشد.

این شعر را به این هم‌رزم نادیدهٔ دیروز تقدیم می‌کنم.

برای  نقش‌آفرینان آن واقعهٔ هشت‌ساله

این کار ساده‌ای ست

که انگشتانت را

در موهایم فرو کنی و بگویی:

چه زود پیر شدی!

کار ساده‌ای ست

که  روزهای مانده از ماه را

برایت بشمارم

و بگویم:

هنوز فرصت هست...

نه دروغ نمی‌گویم

تو را می‌بینم

در کرانه آن رودخانه ایستاده‌ای

و مرا می‌پایی

هنوز پایم در آب فرو نرفته است

انگشتانت را چون پنجره‌ای مشبّک

حفاظ غرورت کرده‌ای

 

ما چه زود بزرگ شدیم

ودر معرکه‌ای زودهنگام

بزرگی را

با هم‌سالانمان

جست‌و‌جو کردیم

که آمیخته با لعاب دهان شیر بود

ما چه زود بزرگ شدیم

در لباس‌های خاکی

و گردن‌آویزهایی

که پیش‌نشان پیمان‌های

به فرجام رسیده بودند

برخی‌مان رفتیم،

برخی‌مان برگشتیم،

برخی‌مان نیامدیم

تا چون برگشتگان،

پیش‌نشان تهمت پیمان‌های به فرجام نارسیده شویم

هرچند پرهایمان را

-که شکسته‌اند-

برخود گواه گرفته باشیم...

انگشت‌هایت را

در موهایم فرو کن

می‌دانم

که پیر شده‌ام

اما

روزهای مانده از ماه را چه کنم؟


  منبع: پایگاه خبری تحلیلی پیغام
       لینک مستقیم   :   http://peigham.ir/shownews.aspx?id=186279

نظـــرات شمـــا