بسیاری از دردها و بیماری های کنونی انسان به خاطر از دست دادن باورهایش نسبت به روحانی بودن انسان و احساس بیگانگی با جهان است. بنابراین اگر رواندرمانگر بتواند به تشخیص درستی نسبت به نوع بیماری درمانجو آگاهی پیدا کند و خود نیز نسبت به روحانی بودن انسان و احساس یگانگی انسان با جهان باور داشته باشد می تواند بسیاری از بیماران را درمان کند و به زندگی برگرداند. اینک تاملی داشته باشیم بر این دو مفهوم:
"باور به روحانيت:
باور به روحانيت به معني باور به حرمت هر چيزي است كه در پیرامون ماست و به موجب آن چيزهاي عادي به صورت واقعاً غير عادي تجربه ميشوند. مشاهده ی روشنایی و درخشش طبيعت همه ی آموزه های ما را شامل سلامت و بيماري، لذت و درد، شادي و غم، سود و زیان، پیروزی و شكست، زاده شدن و مرگ منتقل ميسازد. آنها به صورت حوادث زندگي در ميآيند كه دوگانه نبوده بلكه بازتاب مباحثاتي در باب ستايش هاي توصيف ناپذیر و نيز با ارزش هستند.
آموزه های روحاني، نيازمند قطع برخي از ارتباط ها با ديگران است. گرچه دل بستگی خاطر ميتواند سرزندگي روان را به ارمغان آورد، ولي به معناي هيچ گاه تنها نبودن نيست. آدمی براي رشد معنوي نيازمند خلوت نيز هست.
تنهايي، پیکر را با طبيعت هماهنگ كرده و دل بستگی آدمی به يك وجود بزرگ تر را استوار ميکند. نیایش های مذهبي در خلوت نيز همين هماهنگي را پدید می آورند، به گونه اي كه شخصي كه در تنهايي دعا ميكند، احساس ميكند در پیشگاه پروردگار تنهاست.
بر پایه ی پندار استور كه فرضيه ی « بازگشت به خويشتن از طريق تنهايي » را ارائه نموده است، اين يك راه قرار دادن فرد در برخورد با عميقترين احساساتش است. در يك فرايند دوسویه هر چه فرد با دنياي دروني بيشتر در برخورد باشد، ميتواند با روحانيت دنياي برون بيشتر ارتباط برقرار نمايد. تنها راه آشكار نمودن معنويت شخص آن است كه بخشي از روحانيت طبيعت باشد. در آن جاست كه بايد منتظر دگرگوني بود. رينر ماريا رايكه شاعر در يكي از نخستین نامههايش ميگويد: وظيفه ی ما اين است كه دنيا را كاملاً به درون خود فرو بريم، به شیوه اي كه وجود آن دوباره به گونه ای ناپیدا در ما رخ نماید.
باور به یگانگی:
باور به یگانگی، به معناي احساس نامتمايز بودن از دنياي بيرون – طبيعي و فراتر از طبيعي – و به عبارت بودا «احساس يگانگي» است. هنگامی كه دشواری های زندگي فرد چنان سنگين ميشود كه شخص نميتواند « مفهومي جهاني » براي خود بيابد، یگانگی براي آدمی معنا و آرامش به ارمغان ميآورد. البته مفهوم جهاني، ماهيتي كمي و قابل اندازهگيري نيست. همان گونه كه یاسپرس اشاره نموده یگانگی را نه از طريق جهاني منطقي و علمي، و نه در درون يك مذهب جهاني ميتوان يافت. یگانگی تنها از طريق ارتباط بي حد و مرز به دست ميآيد. یگانگی، احساس مسئوليت در برابر همه، احساس تعهد همه جانبه و يك شیوه ی ارتباط فداكارانه با دنياي پيرامون خود است. افزون بر این، باور به يگانگي در نهايت بازتابي از يك پارچگي ذهن، جسم و روح است. چنان كه كاول ميگويد: اگر ذهن و جسم يك پارچه باشند، روح ميآيد تا در آن يگانگي جاي گيرد و اين آمدن و بودن منوط به شیوه ی کاركرد و رابطه ی ما با دنيا است.
رين پاچ به يك نمای آشكار از تكامل رابطه ی دوسویه ی حس زنده بودن – و به طور ضمني دوست داشتن – يا انسانيت اشاره ميكند. عامل پیوست به آن یگانگی پر رمز و راز، گونه ای از عشق است كه خود ما را از دیگر افراد، دیگر چيزها و در نهايت از جهان متمايز مي گرداند، اندازه ها و چهارچوب های ما را گسترش داده و مرزهاي ما را فراخ ميسازد. طبق نظر پک به اين گونه هر چه ما خويشتنمان را بيشتر و پردامنهتر گسترش دهيم، تمايز بين خويشتن ما و جهان كمرنگتر ميشود. ما به صورت فراتر از فرد شناخته ميشويم و احساس شور و فراز (همان احساس عاشق شدن) را بيشتر و بيشتر تجربه ميكنيم.
اگر شما عاشق ديگران نباشيد، نميتوانيد به پروردگار عشق بورزيد و اگر عاشق حيوانات نباشيد، نميتوانيد به آدمیان و كل طبيعت عشق بورزيد.
“ من ممکن است همه ی راز ها را دانسته و همه ی دانش ها را داشته باشم ، من ممکن است آن اندازه ایمان داشته باشم که بتوانم کوه ها را جا به جا کنم اما اگر عشق نداشته باشم، هیچ چیز نیستم”.
اين یگانگی، رحم و شفقت به دنبال دارد. اين يگانگي ترحمآميز از سوی همه ی مذاهب القا شده است".*
*روانپزشک و درمانگر مشکلات جنسی ، زناشویی و خانوادگی
منبع:
پایگاه خبری تحلیلی پیغام
لینک مستقیم :
http://peigham.ir/shownews.aspx?id=133591