کد خبر : 159444       تاریخ : 1402/07/08 14:14:15
‍ هر روز باد می‌برد از بوستان گلی

‍ هر روز باد می‌برد از بوستان گلی

برای من که همیشه از وجود جوانانی اهل دانش و فرهنگ از دیار جنوب و زادگاهم به وجد می‌آیم - حتی اگر آنها به‌دلیل دورافتادگی، به زادگاه خود یا پدرانشان تعلق خاطری هم نداشته باشند- مرگ زنی چنین دانشی و فرهیخته، بسیار اندوه‌بار است.

رضا معتمد

چند روز پیش در نشست خانوادگی، یکی از خبرها این بود که دختر جوان سید اکبر موسوی درگذشته است. خوب یا بد، این هم از رسم و عادت خانوادگی جنوبی‌هاست که بخشی از گفت‌و شنودهایشان گفتن یا شنیدن خبر مرگ همشهری‌ها باشد که این‌روزها هم به مدد «دولت و روزگار» کم نیست. به‌ویژه برای کسانی که به هر دلیل از زادگاه هجرت کرده‌اند. بلافاصله هم این پرسش به میان آمد که سید اکبر موسوی کیست و حدس و گمان‌ها شروع شد تا بزرگترها به میان آمدند و با استفاده از دانش ناخواندۀ نسب‌شناسی روشن کردند که «سیداکبر موسوی فرزند آسیدعلی است که سال‌ها پیش به جبر استخدام در نیروی هوایی از دالکی رفته و سپس در دزفول منزل گزیده و بعد هم به تهران منتقل شده و پس از بازنشستگی هم در پایتخت ماندگار شده است.» در چنین مواقعی و با چنین توضیحاتی است که چهرۀ فرد اگر دیده باشی‌اش و در گذر سال‌ها از یادت رفته باشد و یا حتی اگر او را ندیده‌ باشی، به‌واسطۀ اصل و نسبش در تاریکخانۀ ذهنت همچون چهرۀ صاحب عکسی در مایع ظهورِ تاریکخانۀ عکاسی کم‌کم رو به روشنی می‌گذارد.

    

من و هم‌سالان من در خانواده، سیداکبر و فرزندانش را ندیده‌ایم و بعدها هم اگر آنها گاه و بی‌گاه برای دیدار با خویشاوندان به دالکی هم آمده باشند، فرصت دیدارشان دست نداده است. به همین دلیل با ابراز تأسفی و آرزوی صبری برای بازماندگان از خبر گذشتیم.

چند روز بعد خانمم در واتساپش عکسی از سیداکبر را نشانم داد که یکی از هم‌سالان او در فامیل ما به اشتراک گذاشته بود. بعد هم عکس دختر جوان درگذشته‌اش و پشت‌بند آن هم با ابراز تأسفی یادآور شد که نامش سید معصومه و تحصیل‌کرده در مقطع دکتری بوده و استاد یکی از دانشگاه‌های تهران.

کنجکاو شدم که بدانم استاد کدام دانشگاه در تهران بوده است و طبق معمول در چنین اوقاتی جایی مطمئن‌تر از گوگل برای جست‌وجو نیست.

در گوگل، توییت کوتاه «نشر نی» را دیدم که نوشته بود: «‌‌‌‌‌‌ما در نشر نی به سوگ دوست و همکار نازنین‌مان معصومه موسوی نشسته‌ایم.

معصومۀ عزیزمان با رفتن ناگهانی‌اش همۀ ما را در بهت و اندوه فرو برد. داغش تا ابد به دل و جان ما می‌ماند.»

دو سه سایت فرهنگی، ادبی نیز دربارۀ او و قصۀ مرگش نوشته بودند که در روز ۱۸ شهریور و به‌دلیل تصادف رخ داده است و کارنامه‌ای هم از او منتشر کرده بودند:

سید معصومۀ موسوی دانش‌آموختۀ دکتری فلسفه که شاعر و نویسنده و بازیگر و مترجم و نیز دبیر تحریریۀ نشر معتبر نی بوده است. در میان پیشینه‌های فرهنگی،ادبی او مترجمی، وجهی برجسته‌تر دارد. به‌نظر می‌رسد که او در عین جوانی به‌خصوص در زمینۀ فلسفه، مترجم زبردستی بوده و کتاب‌هایی مهم را از نویسندگانی معتبر ترجمه کرده است: کتاب نزاع دانشکده‌ها، اثر امانوئل کانت، کتاب متفکران بزرگ، نوشتۀ آلن دو باتن و کتاب مسائل فلسفی در مشاوره و روان درمانی، اثر جیمز هنسن و پرسش‌های بزرگ اثر لومارینف که این دو کتاب اخیر را با اشتراک همسرش ترجمه کرده است.

او همچنین در بیش از یک دهۀ گذشته، مقالات پرشماری با موضوع فلسفه به‌ویژه فلسفۀ دین و فلسفۀ غرب در مجلات و فصل‌نامه‌های معتبر علمی- پژوهشی منتشر کرده است.

در کانال تلگرامی نشر نی نیز ده‌ها ویدئوی کوتاه دربارۀ موضوعات مختلف ادبی و فلسفی از بزرگان فلسفه و ادبیات جهان وجود دارد که مترجم آنها دکتر معصومۀ موسوی است.

این حجم از کوشش علمی از زنی جوان که فلسفه را نیز در بالاترین مقطع دانشگاهی خوانده بود و خود نیز از ذوق ادبی برخوردار بود، نوید آینده‌ای درخشان را برای او و جامعۀ علمی- ادبی ایران می‌داد اما دریغا که او در اوان شکوفایی و کمال در پی حادثه‌ای پرپر شد.

روز سوم مهر باشگاه اندیشه برای او محفل سوگی  با نام «اندوه تماشا» در حضور چند تن از متفکران بزرگ معاصر از جمله مصطفی ملکیان برگزار کرد.

برای من که همیشه از وجود جوانانی اهل دانش و فرهنگ از دیار جنوب و زادگاهم به وجد می‌آیم - حتی اگر آنها به‌دلیل دورافتادگی، به زادگاه خود یا پدرانشان تعلق خاطری هم نداشته باشند- مرگ زنی چنین دانشی و فرهیخته، بسیار اندوه‌بار است. و پیداست که از پی چنین حوادثی دست همگان از هرگونه تدبیری خالی است و جز حسرت خوردن کاری از  کسی برنمی‌آید:

هر روز باد می‌برد از بوستان گلی

مجروح می‌کند دل مسکین بلبلی

مألوف را به صحبت ابنای روزگار

بر جور روزگار بباید تحملی

کاین باز مرگ هر که سر از بیضه بر کند

همچون کبوترش بدراند به چنگُلی

ای دوست دل منه که در این تنگنای خاک

ناممکن است عافیتی بی تزلزلی

رویی است ماه‌پیکر و مویی است مشک‌بوی

هر لاله‌ای که می‌دمد از خاک و سنبلی...

  سعدی

@rezamotamed44


  منبع: پایگاه خبری تحلیلی پیغام
       لینک مستقیم   :   http://peigham.ir/shownews.aspx?id=159444

نظـــرات شمـــا