مینا درعلی
برای اولین بارکه زاده شدم تابستانی گرم بود، دقیقا یکم امرداد وقتی که مادرم با خالهام سرگرم دوختن سیسمونی نوزادیم بودند.
من با شتابی بی سابقه میان دست های خاله ام بند ناف بریده جیغ می کشیدم.
مادرم بعدها گفت عجیب بود که این قدر بی صبر و با شتاب به دنیا آمدی و حتی مجالی برای رسیدن به بیمارستان و زایشگاه را هم برایم نگذاشتی!
بی صبری من هرگز خوب نشد و همیشه دچار این بی تابی زمان بودم و گاه ضربه هایی وحشتناک را هم خوردم.
دنیای کودکی من هم مانند همه ی کودکان خلاصه شده بود در خوردن، خوابیدن و بازی های جمعی و از همه مهم تر شنیدن داستان هایی با صدای پدر و مادر و گاهی هم فریده دخترهمسایه مان!
بعدها که به کودکستان و مدرسه رفتم، فضاهای جدیدتری را تجربه کردم که هنوز هم گاهی در خواب و خیالم حضور دارند و مرا می کشانند به همان دوران و پای درخت خرمالویی که هر روز زیر آن می رفتیم تا با سایر بچه ها تکیه بر دیوار کوتاه خانه بنشینیم و پیک های کودکانه مان را بخوانیم و لذت ببریم.
در دوران راهنمایی معلم فوق برنامه های هنری مان مدام ما را به سمت و سوی کشیدن نقاشی و داستان سرایی برای همان نقاشی ها تشویق می کرد و رقابت عجیبی را میان هنرجوهای کم سن و سالش راه انداخته بود که هر کدام این روزها برای خود سری در میان سرهای هنری در آورده اند.
به جرات می توانم بگویم که آن روزها عجیب ترین و زیباترین لحظه های زندگی هنری ام را تجربه می کردم، فضایی کاملاً عجیب، آشنایی با داستان هایی چون ماهی سیاه کوچولو، علی بابا و چهل دزد، پادشاه زورگو، شازده کوچولو و ... آشنا می شدم و شخصیت های خوب و قهرمان و آدم های بد و ضد قهرمان را از هم جدا می کردم و این دیدگاه را به دنیای پیرامونم هم سوق می دادم.
روزهای خوب همیشه زود سپری می شوند و تنها یاد و خاطره ای از آنها بر جا می ماند و اثر و ردپایی در زندگی روزمره آینده!
به سررسیدن دوران دبستان و راهنمایی و سال های اولیه ی دبیرستان من هم شتاب گرفت و با سرعتی نجومی مرا از رویاها و برنامه ریزی هایم برای آینده دور کرد و این مجال را نداد تا بتوانم به آرزوهایم برسم و دستم کوتاه از زندگی دلخواه گیر زندگی مشترکی شد که در پانزده سالگی برایم اتفاق افتاد اما با حضور همسر بسیار باسواد و اهل مطالعه ای که در کنارم قرار گرفت سرنوشت و علایقم عوض شد و تولد دو باره ام رقم خورد.من هم مانند سایر انسان های آن زمان تابع سرنوشت شدم و با ازدواج در همان دوران به بوشهر آمدم و سال های زیبای زندگی ام را از سر گذراندم.
تجربه های من در شهر بوشهرعجیب بود. شهری با فرهنگی متفاوت، معماری خاص، انسان هایی آزاد اندیش و آب و هوایی که سخت تو را در چنگ خود می فشرد و مهم تر از همه، دریایی آرام و گاه متلاطم که بی قراری اش شبیه خود من بود که مدام در حال کوبیدن این بی قراری بر صخره های دور و بر بود.
دیگر از کوه های دور و بر خانه پدری خبری نبود و جایشان را نخلستان هایی مملو از بوی طاره، خارک و رطب و بافتی از کوچه هایی باریک با خانه هایی یک یا دوطبقه ی قدیمی با ترکیبی از شیشه هایی رنگی پر کرده بودند.
ادامه ی تحصیلات خود را در دبیرستان های بوشهر گذراندم و دانشگاه هم در رشته ی ادبیات نمایشی تحصیل کرده و راه جدیدی را در زندگی برای خود در بوشهر رقم زدم.
آن روزها جنجال و هیاهوی فیلمسازی در انجمن سینمای جوان من را هم به وادی عکاسی و فیلمسازی کشاند و من با عضویت در این انجمن با افراد بسیار فرهیخته از جمله استاد داریوش غریب زاده، استاد جاشویی، استاد روشنکار و دوستان هنرمند بسیاری آشنا شدم که مرا به ساختن فیلم هایی تجربی کشاند و نوشتن بی شمار فیلمنامه هایی که تا هنوز هم خاک می خورند.
از آن طرف محیط دانشگاه هم برایم استادان و دوستان خوب و صاحب ذوقی را رقم زد که تأثیرات بسیار عمیقی در زندگی ام داشتند و گرایشم را به دیدن و نوشتن نمایشنامه هایی کشاندند که منجر به نوشتن نقدهای زیادی از آثار برجسته شد که در نشریات استانی و فرا استانی به چاپ رسیده است.
آن روزها با توجه به داشتن دو فرزند خردسال، حضور کم رنگ تری در حوزه ی سینما داشتم اما علاقه ای بسیار زیادتر به دیدن فیلم پیدا کرده بودم که با توجه به علاقه ی همسرم به این حوزه نیز فیلم های روز را به صورت حرفه ای دنبال می کردم که منجر به نوشتن نقدهای زیادی بر روی فیلم هایی شد که دارای قابلیت پردازش بودند و در نشریات محلی و تخصصی چاپ گردیدند، اما عطش ساخت فیلم فقط با ساختن چند فیلم داستانی کارگاهی و یک فیلم مستند به نام "حیات حاجی " به ناگهان در پستو خانه ی ذهنم برای همیشه محصور ماند!
آن سال ها دوست بسیار خوبی را یافتم که تا امروز هم از بهترین دوستانم می باشد؛ سرکار خانم مویدی. این دوست با ارزش از داستان نویسان بسیار مطرح در استان بود که ضمن دورهمی های دوستانه تصمیم به راه اندازی انجمنی گرفتیم که بتواند نویسندگان مختلف با نگاه های متفاوت را بی غرض در کنار هم بنشاند و تنها دغدغه ی این جمع ادبیات باشد ولاغیر.
برای گرفتن مجوزی که هرگز هم به ما داده نشد با عنوان "موسسین انجمن اهل قلم بوشهر" به حضور جناب ابطحی مدیر کل ارشاد که از اصلاح طلبان و مدیران روشنفکر بود رفتیم، اما ایشان هم برای گرفتن مجوز نتوانست کاری برای انجمن انجام دهد و انجمن در کتابخانه ی مصلحیان اولین جلسات خود را با حضور بزرگانی چون زنده یاد منوچهر آتشی، داستان نویس ارزنده زنده یاد محسن شریف، شاعر صاحب سبک جناب ابوالقاسم ایرانی، شاعر گرانمایه جناب دکترسید جعفرحمیدی، نویسنده صاحب نام احمد آرام، زنده یاد روزنامه نگار پیشکسوت بوشهری جناب عبدالرحیم جعفری و پژوهشگر توانمند آقای قاسم یاحسینی، استادحسن زنگنه مترجم صاحب نام و بسیاری از صاحبان قلم استان شروع و با انتصاب جناب آقای عبدالرحیم جعفری به عنوان اولین رئیس انجمن اهل قلم فعالیت خود را با تدوین اساسنامه و پذیرش عضو و در سال های بعد با رای دهی اعضا و انتخاب رییس های لایق و شایسته با برنامه های ادبی تأثیرگذار برای این شهر و استان به یادگار ماند.
در همان سال ها من در اداره کل میراث فرهنگی به عنوان مدیر روابط عمومی مشغول به کار شده بودم که انجمن های بسیار فعالی در همین حوزه را راه اندازی و حمایت می کردم؛ در همین حوزه، سردبیری یک نشریه به نام "میراث لیان" را نیز عهده دار شدم که در شش یا هفت شماره چاپ و منتشر گردید.
داستان نویسی را من در همان سال ها شروع کردم و تعدادی داستان را هم در نشریات محلی نسیم جنوب، پیغام، بیرمی، آینه جنوب، نصیر و ... به چاپ رساندم و مجموعه ای از داستان های کوتاه در دست ویرایش دارم که ضمن اتمام، به چاپ خواهم رساند.
در همان سال ها فعالیت بسیار خوبی برایم رقم خورد و آن هم همکاری با رئیس جلسات شعر نشریه نسیم جنوب جناب آقای "حسن آرش نیا " بود که در روزهای دوشنبه در دفتر نشریه برگزار می شد.
این جلسات به همت استاد منوچهر آتشی و جناب یونس قیصی زاده ژورنالیست بوشهری پایه گذاری شده بود و از قدیمی ترین و پر بار ترین جلسات ادبی بوشهر بود که در کنار سایر نشست های ادبی شاعران خوب و صاحب نامی را تحویل جامعه ادبی بوشهر داد و دستاورد این نشست ها برای من چاپ کتاب شعری به نام "آفتاب در بند "بود.
در طی این سال ها جلسات ادبی زیادی را در این شهر و سایر شهرها شرکت کردم که از مهم ترین آن ها می توان به نشست های ادبی نویسندگان شیراز و"جلسات شعر درکافه آوان" که به همت جناب آقای امید غضنفر برگزار می شد و با رویکردی نو به ادبیات، مباحث روز و اشعار شاعران مطرح کشور و جهان بررسی و شعر شاعران حاضر در نشست مورد نقد قرار می گرفت.
از خاطرات بسیار خوب من در کافه آوان علاوه بر جلسات پر بار و تخصصی، رونمایی از کتاب شعرم "آفتاب در بند" بود که با حضور شاعران و نویسندگان و به همت آقای"امیدغضنفر" و لطف سرکار خانم صمصامی صاحب کافه و با سخنرانی اساتید قلم بود که هرگز فراموشم نمی شود.
از دیگر جلسات که من در آنها شرکت می کردم می توان به نشست های خانگی اهالی ادب هم استانی اشاره کرد که معمولاً محافل تخصصی تری بودند که بسیار تأثیرگذار و پربار مرا به سوی یافتن، یافتن و باز هم یافتن سوق می دادند. یکی از ارزشمندترین نشست های شاعرانه در منزل دوست خوبم، شاعر ارجمند سرکار خانم "فرح راوردشیری" عزیز برگزار می شد که بسیار پربار بود.
در حال حاضر من در موزه مردم شناسی بوشهر به عنوان مسئول موزه در حال خدمت هستم، خدمتی که بیشترین سود آن نصیب خودم می شود زیرا که در این مکان با حضور انسان های متفاوت و اقشار مختلف با فرهنگ هایی متنوع، بخش عظیمی از فرهنگ عامه و خرده فرهنگ های سراسر کشور را تجربه و دریافتن ایده های هنری و ادبی گامی مستحکم تر و با تجربه تر بر می دارم.
تصاویر بیشتر ببینید
نمایی از مستند "حیات حاجی"
منبع:
پایگاه خبری تحلیلی پیغام
لینک مستقیم :
http://peigham.ir/shownews.aspx?id=176256