واقعا که بزرگترین تراژدیِ زندگی مرگ نیست، بی معنی زندگی کردن است. من به این گزاره خیلی اعتقاد دارم و معنی دار بودن زندگی برایم یک مساله بنیادین است، آن قدر که در باره آن سال ها اندیشیده ام و به دلایل و حتی بهانه های مختلف با دوستان و دانشجویانم سخن گفته و یادداشت ها نوشته ام.
در طی تمامی این سال ها که این مساله را با دیگران در میان گذاشته ام، پیوسته با این سوال مواجه بوده ام که به هر حال و با تمامی این حرف و حدیث ها، بالاخره معنای زندگی از دیدگاه شما چیست؟ و من پاسخ می دهم: تا به امروز نسخه ای فراگیر را در باره آن نیافته ام و پاسخی برای شما ندارم. بعد توضیح می دهم: تمام تلاشم به عنوان یک دانش آموز و معلم همواره این بوده است که تا نسخه هایی را که پیامبران و عرفا و اندیشمندان و حتی مردمانِ ساده دل و روشن ضمیر، ارائه کرده اند، برای شما توضیح دهم اما این نکته خیلی مهم است که هرکس باید معنای زندگی را به طریقِ خودش پیدا و دنبال کند. چه بسیار دیده ام که راه هایی، برای افرادی، ثمربخش بوده و آنان را به معنای زندگی رسانده است و همان راه ها برای دیگران هیچ سودی نداشته و بلکه آنان را بیش از پیش، مایوس و ناامید کرده است.
این حرف اصلا به معنای این نیست که هر کدام از ما برای یافتن معنای زندگی لاجرم باید راه جدیدی را خلق کنیم. آن چه که مورد نظر من است این است که ما باید راهِ مناسبِ خود را پیدا کنیم، این راهِ مناسب ممکن است راهی باشد که توسط دیگرانی هم طی شده باشد بنابراین خردمندانه است که ما راه های طی شدهِ دیگران را در جست و جوی معنی زندگی بدانیم و بشناسیم اما با توجه به روحیات و خصوصیات فردیِ خویش و با هدایت پیر و مرشد و استادی کارآزموده، مسیر ِمناسب خود پیدا و طی کنیم تا معنی زندگی خود را دریابیم و خوشحالانه زندگی کنیم. "قطعِ این مرحله بی همرهی خضر مکن / ظلمات است بترس از خطر گمراهی"(حافظ)
با وجود این ملاحظات، برخی نسخه های عمومی هم هست که نه تنها دانستنِ آن ها خالی از لطف نیست بلکه در همین نسخه ها، گاه راه هایی بسیار کوتاه و موثر، به زبانی ساده، بیان شده که می تواند ما را به سرمنزل مقصود هم برساند. در سکوتی دلنشین با هم به مشاهده معنای زندگی می رویم در آینه گرد و کوچک استاد.
دکتر پاپادروس، فیلسوف بزرگِ یونانی، در پایان کلاس درسش با این پرسش، سخنرانی خود را به پایان رساند: آیا کسی پرسشى دارد؟
یکی از شاگردانش به نام رابرت فولگام که نویسندۀ مشهوری بود، پرسید: جناب آقای دکتر پاپادروس، معنیِ زندگی چیست؟
بعضی از دانشجویان خندیدند! اما پاپادروس، دانشجویان خود را به سکوت دعوت کرد، سپس کیف بغلی خود را از جیبش درآورد، داخل آن را گشت و آینۀ گرد و کوچکی را بیرون آورد و گفت:
موقعی که بچه بودم جنگ بود، ما بسیار فقیر بودیم و در یک روستای دورافتاده زندگی میکردیم، روزی در کنار جاده چند تکه آینۀ شکسته، از لاشه یک موتورسیکلت آلمانی پیدا کردم. بزرگترین تکۀ آن را برداشتم و با ساییدن آن به سنگ، گِردش کردم.
همین آینهای که حالا در دست من است و ملاحظه میکنید. سپس به عنوان یک اسباببازی شروع کردم به بازی با آن و بازتاباندن نور خورشید به هر سوراخ و سنبه و درز و شکاف کمد و صندوقخانه و تاریکترین جاهایی که نور خورشید به آنها نمیرسید. از اینکه با کمک این آینه میتوانستم ظلمانیترین نقاط در اجسام و مکانهای مختلف را نورانی کنم به قدری شیفته و مجذوب شده بودم که وصفش مشکل است.
در واقع، بازتاباندن نور به تاریکترین نقاط اطرافم، بازی روزانۀ من شده بود. آینه را نگه داشتم و در دوران بعدیِ زندگی نیز هر وقت که بیکار میشدم آن را از جیبم در میآوردم و به بازی همیشگی خود ادامه میدادم.
بزرگ که شدم دریافتم این کار یک بازی کودکانه نبود، بلکه استعارهای بر کارهایی بود که احتمال داشت بتوانم در زندگی خود انجام دهم.
بعدها دریافتم که من، خود نور و یا منبع آن نیستم، بلکه نور و به عبارت دیگر، حقیقت، درک و دانش جایی دیگر است و تنها در صورتی تاریکترین نقاط عالم را نورانی خواهد کرد که من بازتابش دهم.
من تکهای از آینهای هستم که از طرح و شکل واقعی آن آگاهى چندان درستی ندارم. با وجود این، هرچه که هستم، میتوانم نور را به تاریکترین نقاط عالم، به سیاه ترین نقاط ذهن انسانها منعکس کنم و سبب تغییر بعضی چیزها در برخی از انسانها گردم. شاید دیگران نیز متوجه این کار شوند و همین کار را انجام دهند. بهطور دقیق این همان چیزی است که من به دنبال آن هستم. این معنی زندگی من است.
دکتر پس از پایان درس، آینه را به دقت دوباره در دست گرفت و به کمک ستونی از نور آفتاب که از پنجره به داخل سالن میتابید، پرتویی از آن را به صورتم و به دستهایم که روی صندلی به هم گره خورده بودند، تاباند و گفت:
به جایی که تاریک و ظلمانی است، نور ببریم.
به جایی که امید نیست، امید ببریم.
به جایی که دروغ هست، راستی ببریم.
به جایی که ظلم هست، عدالت ببریم.
به جایی که کدورت هست، مِهر ببریم .
به جایی که جنگ هست، صلح و انسانیت ببریم .
این ساده ترین و قابل فهم ترین معنای زندگیست.
منبع:
پایگاه خبری تحلیلی پیغام
لینک مستقیم :
http://peigham.ir/shownews.aspx?id=130706