کد خبر : 187582       تاریخ : 1404/03/14 21:44
دیدارمان هر باره معنای تازه می‌طلبد

دیدارمان هر باره معنای تازه می‌طلبد

اکنون که به بیست و هفت سالگی رسیده‌ام، از این که باز تو را در کنار خود می بینم و صداهای گرم دوستان دیگر را می شنوم گرم رفتن می شوم و شوق حرکت در مسیر دراز فرارو را در جان جوان خویش گرم و جاری نگاه می دارم.

 علیرضا عمرانی

 - در آغازگاه این مسیر، تو با بیست و هفت سالگی‌ات آمده بودی، با چند شعر در "سروش نوجوان" و یکی دو شعر و مقاله در "بشنو از نی" روزنامه‌ی اطلاعات و قرارگاه ما شد خیابان نادر، طبقه‌ی دوم ساختمان رزمدیده. به چشم‌های تو آمدم به دست‌هایت و سطرهایت که سرازیر جان جوان من شد. میلاد من در بیست و هفت سالگی تو نمی توانست اتفاقی باشد که اکنون من به بیست و هفت سالگی رسیده باشم و تو از پنجاه سالگی گذشته باشی.

-آری، همیشه نخستین دیدار، ماندگارترین خاطره می شود هم برای من، هم برای ما و کسان‌های دیگر. آن روز، کشف همدیگر بودیم، امروز خاطره شده‌ایم برای هم و تو که چه میلاد باشکوهی داشتی. بوی خوش سطرهای چسبیده بر تن‌ات و خوش‌نشینی تو بر دست‌های من و ما در جمع خجسته‌ی رفیقانی "معتمد" و دوستانی "هوشمند" که همگی از جنس شعر بودند و عشق با نگاه هایی سرشار "امید" از حوالی دور و نزدیک این خاک گرم و تپنده.

 - بیست و هفت سال پیش قدم با قدم شمایان برداشتم، قد کشیدم و بزرگ شدم و در نگاه ها بزرگوار. خوب به خاطر دارم نشست‌های شعری سه شنبه با طعم صداقت و تبسم و مهربانی رفیقانی چون: رضامعتمد، علی هوشمند، اسکندراحمدنیا، امیدغضنفر، مجیداجرایی، علیرضاعمرانی، عبدالله رییسی، تیمور ترنج، حسین دراهکی، رضاطاهری، حسین جلال پور، فراز بهزادی، منصوره حکمت شعار، محمدعلی شاکر، ابراهیم بردبار، الهام مردانی، محسن خویینی، صالح دروند، محمدرضا احمدی فر و یاران دیگر.

- آری، درست به خاطر داری و حتما می دانی که از این جمع چه کسان مهربانی رفته‌اند و اکنون شعر و یاد وخاطره‌شان با ماست و تو سقفی مهربان شدی برای این جمع و همه را دور نام مبارک‌ات "پیغام" گرد آوردی و به راستی که از همان آغاز، پیام رسان عشق و محبت شدی. تو آن قدر مهربان بودی که از همان روزها تا اکنون که به بیست و هفت سالگی رسیده‌ای و هزاران پنجره در خود گشوده‌ای تا هزاران نفر از این پنجره‌های زیبا باجهان مکالمه کنند؛ رفیقان‌ات را همراه داشته‌ای و زیر سقف بلند و در سایه‌ی مهربانی‌ات نشانده‌ای. رسالت تو عجیب با نام‌ات گره خورده است که آگاهی دهنده‌ای و روشنگر، چنان که در این بیست و هفت سال بوده‌ای در همه‌ی حوزه‌ها از ادبیات گرفته تا سیاست، ورزش، فرهنگ و اجتماع. سایه گاهی امن که همواره مخاطبان خویش را پاس داشته‌ای و با آنان به گفت و گو نشسته‌ای و این عنصر کانونی نشریه است و نیز هنر شگفت او که بتواند هزاران پنجره را پیشکش نگاه آنان سازد و هنر زیبای تو که  دوست‌شان بداری و در خاطره‌ی آنان نقش داشته باشی چنان که آنان نیز با تو همدل و همراه شوند تا هنوز.

-اکنون که به بیست و هفت سالگی رسیده‌ام، از این که باز تو را در کنار خود می بینم و صداهای گرم دوستان دیگر را می شنوم گرم رفتن می شوم و شوق حرکت در مسیر دراز فرارو را در جان جوان خویش گرم و جاری نگاه می دارم.

 - بادا که این همراهی وهمدلی یاریگرمان باشد که راه های سخت دیگر را بکوبیم و استوارتر ازهمیشه هزاران پنجره دیگر را بگشاییم و خاطره سازی کنیم، مثل همان روز نخست که کشف یکدیگر بودیم و امروز خاطره‌ی همدیگر شده‌ایم. چنین باد.

 عنوان متن برگرفته از شعر جاودان یاد "منوچهر آتشی"


  منبع: پایگاه خبری تحلیلی پیغام
       لینک مستقیم   :   http://peigham.ir/shownews.aspx?id=187582

نظـــرات شمـــا