دیر از گوشتون باشه، آرمه مو ای بدبختم، مث آدم نبید .زنا، آمرمه شون، ذغال بید، گل سرشور بید. مو هم آرمه ام، بو جوراب و بو کفش،ورنی بوی غومضا بید. یانی سیتون بگم، همی که ظهر بوی غلومرضا از در داخل می شد مو خم وِر می دادم ، ری آرسیش و بو می کردم، بو می کردم تا بی حال می شدم می افتادم ،
یکشه عید ماه رمضون بید، بوی غلومرضا رفته بید سی نماز ظهر که از نماز اومد تا کفشش پاش نیس، ماکجا می بینی، افتاد ری عُق و بُلُق، نه ایجورا، دلتون پاک باشه، همش او و کف بالا می آوردم : اورسیت کوا؟گفت :والله چه بگم، کفشم و جورابم تو مسجد، در اورده بیدم که دس نماز بیگیرم ، همی تا چیشم واز بسه کردم، دیدم، کفشی تو کار نیس،تا نگو دزد بردتش
ای گذشت تا یه روز خم و بووی غلومرضا رفته بیدیم حلِ مجسمه ی شاه سی خومون بگردیم، یکشه ای ، بو کفش غلومرضا خورد تو دماغم رفتم حلش تا تو پُی یه اومِلِقینی ان ،حَپ کردم پاش کپ دادم ، مردک افتاد و لاک و لیک کردن ،خدابیامرز احمد پاسپان هم اونجا بید .اومد گفت :چنن،چه خبرن؟ گفتم سر گروبان ای مردک ارسی شوورم دزیده .خلاصه دزد، خوش با زبون خوش گفت که مو کفش دزیدم. بوی غلومرضا هم کفش تحویل داد و بخشیدش.
منبع:
پایگاه خبری تحلیلی پیغام
لینک مستقیم :
http://peigham.ir/shownews.aspx?id=100787