کد خبر : 114084       تاریخ : 1398/09/27 22
شاید در بهشت بشناسمت!

شاید در بهشت بشناسمت!

براي داشتن يك زندگي خوشحالانه هر كدام از ما راهي را انتخاب مي كنيم، برخي از راه ها آن قدر بيراهه است كه دقيقا ما را به بدبختي مي رساند. برخي از راه ها، خيلي موثر نيستند و عملا تغيير قابل توجهي در حال ما ايجاد نمي كند و برخي از راه ها به درستي انتخاب مي شوند و ما را دقيقا به خوشبختي مي رساند.

همه ما دوست داريم تا در سفري كه نامش "زندگي" است، خوشحالانه زندگي كنيم.

براي داشتن يك زندگي خوشحالانه هر كدام از ما راهي را انتخاب مي كنيم، برخي از راه ها آن قدر بيراهه است كه دقيقا ما را به بدبختي مي رساند. برخي از راه ها، خيلي موثر نيستند و عملا تغيير قابل توجهي در حال ما ايجاد نمي كند و برخي از راه ها به درستي انتخاب مي شوند و ما را دقيقا به خوشبختي مي رساند.

در باره چند و چون اين راه ها و علل درستي و خطاهايِ شناختي و مهارتيِ در انتخاب آنها، مي توان ساعت ها گفت و گو كرد كه البته در اين مجال اندك نمي گنجد اما همين قدر كافي است كه بگويم بسياري از راه هايي كه ما براي رسيدن به خوشحالي و در آغوش كشيدنِ خوشبختي برمي گزينيم، قبلا كسان ديگري برگزيده اند و نتايج آن را ديده اند، ديدن نتايج كار و نتايجِ راهِ آن ها معيار خوبي براي اطمينان نسبي در انتخاب راه درست است و مي تواند الهام بخش باشد، با اين توضيح كه هر كس بايد در انتخاب بهترين راه،  دقيقا خودش را بشناسد و در نهايت با توجه به روحيات و ايده آل هاي خود، بهترين راه را برگزيند چون اگرچه خوشبختي يك احساسِ خوشايندِ دروني است و همه انسان هاي خوشحال و خوشبخت مثلِ هم اين احساس خوشايند را تجربه مي كنند اما راه هاي متعدد براي رسيدن به آن وجود دارد.

اينك يكي از اين راه ها و تجربه احساسِ خوشبختي  را با هم مي خوانيم؛

"مجری یک برنامه تلويزیونی که مهمان او یک فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید؛ بیشترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟

فرد ثروتمند چنین پاسخ داد:

چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی "خوشبختی" را چشیدم.

در «مرحله ی اول» گمان می کردم خوشبختی در جمع آوری ثروت و کالا است، اما این چنین نبود.

در «مرحله ی دوم» چنین به گمانم می رسید که خوشبختی در جمع آوری چیزهای کم یاب و ارزشمند می باشد، ولی تاثیرش موقت بود.

در «مرحله ی سوم» با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژه های بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره می‌باشد، اما باز هم آن طور که فکر می کردم نبود.

در «مرحله چهارم» اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد، پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلی های مخصوص خریده شود، و من هم بی درنگ این پیشنهاد را قبول کردم.

اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیه ها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آن ها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لب هایشان نقش بسته بود.

اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!

هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش  به شدت به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمی‌داد!

خود را خَم کردم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟

این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم...

او گفت: می خواهم چهره ات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظه ی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!


  منبع: پایگاه خبری تحلیلی پیغام
       لینک مستقیم   :   http://peigham.ir/shownews.aspx?id=114084

نظـــرات شمـــا