یکی از شاخصه های معنویت درمانی، باور به دگرگوني است. باور به دگذگونی می تواند ما را از بسیاری از دردها و رنج هایی که می کشیم رهایی بخشد.
"باور به دگرگوني، باور به پيوستگي معنوي و زاده شدني دوباره است. ما در شكل موجود ممكن است فناپذير باشيم اما در سرشت واقعي خود ابدي هستيم.
در پایان، همه ی پايانها نوعي آغاز بالقوه هستند و همه ی آغازها پاياني دارند. مرگ، براي روان واپسین آغاز است. چرا كه همه ی ويژگي هاي آفریدگان عادي و ارزشمند زندگي، نام آور يا گمنام، انسان يا غير انسان همگي به شكل ديگر دگرگون ميشوند. همان گونه كه چاپرا ميگويد: در طبيعت « مرگ جزيي از چرخه ی زاده شدن و نو شدن است. »
زندگي سرشار از لذت – در اکنون و در ابديت – نیازمند درك اين هيچ شدن است که رين پاچ آن را «زندگي كردن در آينه ی مرگ» بیان نموده است. در واقع تنها از « هيچ بودن» است كه ميتوان همه چيز شد و هيچ كس نميتواند وارد اين «هيچ بودن» بشود، مگر اين كه همه چيز را رها كرده باشد. خود معنوي ما با نفي خود عادي ما و رهايي از حس فرد بودن حاصل ميشود. اين بي خود شدن فرد، حالت مطلقي از نبودن و وجود نداشتن نيست، بلكه حالتي از رهايي از تمايز ميان خودآگاهي و جهان، هم چنين زندگي در همه جا و درون همه چيز است كه پیکر ما را در داد و ستدی همیشگي با همه ی اجزای طبيعت ميبيند.
درمان گر معنوي كسي است كه به اضطراب آدمی از جدايي و بي گانگي، احساس بي معني بودن و احساس گناه وجودي به خاطر هدر دادن استعددهايش ميپردازد. مازلو ميگويد: آسيب شناسي واقعي «تحقير آدمی» است. در اين جا به ویژه تحقير معنوي مد نظر است. از اين رو درمان گر معنوي بايستي خود را به سوی يك خودآگاهي جهاني ارتقا دهد تا بتواند به اعمال روان درماني كه خود نيازمند اندازه ی بالايي از خودآگاهي و رشد است و کانون معنوي آدمی را هدف گرفته است، بپردازد. هدف فوق به وسيله ی بارور نمودن خويشتن خويش به واسطه ی حس كنج كاوي و مشغوليتهاي گوناگون، گسترش خواسته ها و گرایش ها در عين جست و جو براي سادگي آگاهانه، مهار خويش در درون از طريق تنهايي و در برون از طريق صميمیت، دل بستگی داشتن و باورمند بودن و در نهايت با نشاندن روان خويش در صفاي روح، قابل دستيابي است.
هم چنين روان درمان گر معنوي فردي است كه كش مكشها و كمبودهاي گذشته و اکنون را ميشناسد، نه به اين منظور كه آنها را حل كند، بلكه براي اين كه بر آنها چیره شود. او آدمی را با همه ی محدوديتهايش ميپذيرد و در همین حال آن را نهايت كار خويش نميداند. افزون بر این، درمان گر معنوي تنها به انجام تكنيك هاي گوناگون براي پذيرش معماهاي آدمی نميپردازد، بلكه به فرد براي يك رهايي هماهنگ از آنها كمك ميكند.
براي يك درمان گر معنوي «بيمار» يا « مشتري» وجود ندارد، بلكه تنها يك آدمي كه گام بر نداشته، مطرح است. درمان گر معنوي عبارات دوگانه و برچسبهاي تبعيضآميز مانند طبيعي- غير طبيعي، خردمند- ديوانه و همه ی ویژگی های تشخيصي ديگر به شكل دستهبنديهاي دوتايي را كنار ميگذارد. هنگامی که از اين دوگانگيها فراتر رويم، اشكال آنها ناپديد ميشوند. اين منطق نبود دوگانگي است كه بنیاد فلسفه ی درمان معنوي را پدید مي آورد.
درمان گر معنوي به دنبال آن چيزي است كه فرد را در بهترين و بدترين حالت به تنهايي ويژگي ميبخشد. هم چنين در جست و جوي آن ويژگي هاي فردي است كه شخص را از ديگران متمايز نموده و به او معني ميبخشد.
فرد گام بر نداشته، فردي ست كه در حال شدن هست. وي نه تنها بايستي مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته، تفسير گردد، حساسيتزايي شود، رویارویی (مواجهه) و شرح داده شود، بلكه بايد كنترل شود. در نهايت درمان معنوي جاي پايي به سوي جهاني بزرگ تر است و درمان گر معنوي تنها راه را نشان ميدهد.
از دیدگاه یک درمان گر معنوی، ذهن تنها دربردارنده ی نیروهای خودآگاه و ناخودآگاه(ابرمن بازدارنده، نهاد تكانهاي و يا من اماره) نيست بلكه شامل مجموعه نيروهاي معنوي است كه پيشساز عشق و باور هستند. بدين ترتيب، ذهن ما از شكل يك ذهن مكانيكي ساده خارج شده و يك ذهن معنوي ميشود. اين ذهن، با خود يك يگانگي به ياد ماندني و يك دل بستگی آسماني به همراه دارد. براي رسيدن به آن هيچ شاهراهي جز يك راه روحاني وجود ندارد.
نقش درماني درمان گر، شمايي انتقالي،سازنده ی شناخت،آموزش دهنده ی رفتار، مشاور پشتیبانی كننده و هم دل معطوف به خويشتن نیست؛ گرچه ممكن است گاهي هم سان با يك يا همه ی اين ها باشد.
به جای آن، شیوه ی ارتباط درمان گر معنوي، عمدتاً به گونه ای رهايي بخش و رستگار كننده بوده و از همه ی گونه های ديگر ارتباطات برتر است. به اين شكل كه دو فرد به گونه ای دوسوگرایانه، حسهاي بنيادي يكديگر را درباره ی سرنوشت مشترك بدون هيچ گونه سرزنش و کاستی تأييد مينمايند. چنين رستگاري با گناهان و کاستی های معمول سازگاری ندارد بلكه بيشتر سازگار با بازگیری نیک خواهي و آزاديبخشي است. به دنبال هيچ خطایی نخواهند بود، هيچ سزایی وجود ندارد و در عمل هيچ نيازي به بخشش نيست. اين نجات خويش و ديگري، رهايي از زندان ذهن و جسم بدون روان است. همچنين پیوستگی ای آرامشبخش و ترميم كننده است.
درمان گر معنوي ناخوشي را درمان نميكند وکوششي براي درمان فردي كه ناخوشی دارد، انجام نميدهد؛ او با فردي كه در فرآيند «شدن» قرار دارد، باقي ميماند. درمان گر معنوي و فردي كه گام برنداشته، يك « واحد همبافت» هستند؛ يك وجود یگانه كه اين وجود یگانه ميتواند گفت و گوهايي دروني و بيروني داشته باشد و عمدتاً بر آن چيزهايي كه به زبان نميآيد، استوار است. اين با دو راه زندگي فيلسوفانهاي كه یاسپرس بيان نموده، سازگار است: راه مراقبت در تنهايي و راه ارتباط با آدم ها « دركي دوسوگرایانه از طريق ساكت نشستن در كنار يكديگر ». همان گونه كه ويتگن اشتين فيلسوف ميگويد: اگر كلمات هم عمل داشته باشند، با تعيين ژرفای خلوت معنويت، سكوت همان كلمات است.
رواندرماني معنوي يك مشاوره ی مذهبي نيست. کلیسا و مشاوران مذهبي آن عموماً ارايه دهنده ی يك شكل ساختاري و سازمان يافته از معنويت با سنتها، تخطئهها و آداب خاص خود هستند. آنها خداوند را به عنوان پنداشت عقيدتي جدا و برتر كه جست و جو براي دستگيري او نیازمند به آداب و مراسم است، بر دوش می گذارند. بر عكس، روان درماني معنوي باورهای خشك را كنار زده و آزادي و نرمش پذیری (انعطاف) را جاي گزين مينمايد. اين شیوه ی درمان، چهرهاي از مذهب سازگار با پيشرفت معاصر كه جهان گير است، را نشان می دهد كه بهترين تصوير آن به عنوان ايده و فلسفهاي ماندگار و به عنوان یگانگی ای والا مذاهب را نمايش ميدهد. انديشه و مراقبت در زندگي، واسطهاي براي وجود روحاني شخص با معبود است. وجود پروردگار به عنوان نیرومند توانای مطلق كه در وجود هر كسي نفوذ ميكند، پنداشته ميشود. همه ی ما توان ذاتي براي پاک كردن آموزه های مان را دارا هستيم. معنويت يا روحانيت، راهي از ژرفانديشي كامل است كه در آن پروردگار را در جهان هستي و هم چنین در وجود خودمان درمييابيم.
روان درماني معنوي بر پایه ی مدلي از سلامت بنا شده است كه تشخيص را حذف مينمايد (اگر بر آن چیره نشود) و دل بسته ی رستگاري و علاج (نه درمان) است."*
*دکتر بهنام اوحدی(روانپزشک و درمانگر مشکلات جنسی ، زناشویی و خانوادگی)
منبع:
پایگاه خبری تحلیلی پیغام
لینک مستقیم :
http://peigham.ir/shownews.aspx?id=137049