کد خبر : 131895       تاریخ : 1400/08/10 11:15:02
زندگی من از این جا شروع شد...

زندگی من از این جا شروع شد...

"وقتی من به دنیا آمدم، نامادری پدرم به مادرم گفت: برای زاییدن این بچه زشت، چرا این همه درد؟ و این در حافظه خانواده همیشه باقی ماند و من برای این خیلی جنگیدم و تلاش و مبارزه من از اینجا شروع می‌شود."

 "وقتی من به دنیا آمدم، نامادری پدرم به مادرم گفت: برای زاییدن این بچه زشت، چرا این همه درد؟ و این در حافظه خانواده همیشه باقی ماند و من برای این خیلی جنگیدم و تلاش و مبارزه من از اینجا شروع می‌شود."

گمان نمی کنم سهمگین تر از این، واژه هایی وجود داشته باشد تا بتواند کودکی را که با هزار امید و آرزو و احساس و عاطفه دخترانه، چشم بر خویش و جهان گشوده است، بی هیچ مقدمه و موخره ای به ناگهان و برای همیشه نابود کند...

من هم که امروز این جمله را بازنویسی می کنم و از پس 53 سال تجربه درد و اندیشیدنِ در باره رنج با شما سخن می گویم، هرگز نمی توانم ذرّه ای از دردها و رنجِ های جانکاه و بیشماری را که ایران ما بر دوشِ نحیفِش کشید و با تمام وجود نازکش چشید، با شما و حتا با خودم در میان بگذارم.

اعماقِ سیاهِ درد و رنج و فاجعه را تنها دخترکانی می دانند که آن چنان زشت و لوچ و بدترکیب همچون ایران درودی، پا به این دنیای سخت نابرابر گذاشته اند. دخترکانِ اندوه و غربت که روزی هزار بار می میرند: در تنهایی خویش، در دوردست ها و همین نزدیکی ها، در مدرسه ها و کوچه پس کوچه های شهر و روستاها...

 اما این گونه مرگ، شایسته ایران نبود او دقیقا زندگی را از همان جایی آغاز کرد که دیگران مرده بودند، او نه تنها حافظه خانوادگی خویش را به سخره گرفت بلکه حافظه تاریخی تمامی آدمیانی را که از ابتدای تاریخ، دختر را مایه ننگ و زشت رویانشان را مایه شرم و حتّا شایسته "زنده به گوری" می دانستند.

او از میانه جنگی بسیار ناجوانمردانه و نابرابر، فاتح و سرافراز برآمد و درست از اعماق جهنم، بهشت را آفرید، بهشتی شایسته خویش و همه انسان هایی که برای آزادی و شرافت انسانی می جنگند تا آخرین دقایق زندگی...

و این چنین بود که شاعر آزادی را به ستایشِ خویش برانگیخت:

"پیش از تو/ صورتگران بسیار/ از آمیزه‌ی برگ‌ها/ آهوان برآوردند...

تمامی‌ِ الفاظِ جهان را در اختیار داشتیم و/ آن نگفتیم/ که به کار آید/ چرا که تنها یک سخن/ یک سخن در میانه نبود:

- آزادی!

ما نگفتیم

تو تصویرش کن!"(احمد شاملو در ستایش از ایران درودی)

ایران درّودی، نقاشِ سرشناس ایرانی امروز جمعه هفتم آبان ۱۴۰۰ ساعت 5/7 صبح پس از چند ماه بیماری و در سن ۸۵ سالگی در تهران درگذشت. او از پیشگامان نقاشی معاصر ایران و شش دهه قبل، از معدود چهره‌های مرتبط و شناخته شده در جامعه هنری جهان بود.

  

ایران، تحصیل‌کرده رشته نقاشی در پاریس بود و در شکل‌گیری هنر مدرن در ایران نقش قابل توجهی ایفا کرد. بسیاری از هنرمندان و نویسندگانِ برجسته جهان همچون سالوادور دالی، آندره مالرو، ژان کوکتو از آثارش تمجید کرده بودند.

 تنها آرزوی او افتتاح موزه‌اش در ایران بود که آن را با خود به دنیای دیگری برد. ایران که در زندگی با ناملایمات زیادی دست و پنجه نرم کرده بود تا آخرین لحظات حیات، شور و عشقِ به زندگی را در آثار و گفتارش بازتاب می‌داد. زمانی در جایی گفته بود موهبت زنده بودن را می‌باید پاس بداریم. 

ایران درودی سال ۱۳۱۵ در شهر مشهد و در خانواد‌ه‌ای برخوردار و از پدری خراسانی و مادری قفقازی به دنیا آمد و محل زندگی‌شان برخوردگاه فرهنگ‌ها و زبان‌های متفاوت بود، او با این همه‌ مشکلاتِ مادرزادی‌اش، کودکیِ شادمانه ای نداشته باشد و در این باره گفته بود: "من بچه عقب مانده‌ای بودم که به این نقطه رسیدم. وقتی به دنیا آمدم نامادریِ پدرم به مادرم گفت: برای زاییدن این بچه زشت، چرا این همه درد؟ و این در حافظه خانواده همیشه باقی ماند و من برای این خیلی جنگیدم و تلاش و مبارزه من از اینجا شروع می‌شود."

در کودکی با خانواده به اروپا سفر کرد و وقتی جنگ جهانی دوم شروع شد خانواده او در هامبورگ زندگی می‌کرد و با شروع جنگ به ایران بازگشتند و مدتی در مشهد زندگی کردند و بعد ساکن تهران شدند. درودی در مدرسه به دلیل علاقه به نقاشی به کلاس‌های آزاد طراحی و نقاشی می‌رفت. وی در سال ۱۹۵۴ برای تحصیل در رشته نقاشی در دانشگاه "بوزار" در "پاریس" به تحصیل مشغول شد و تا سال ۱۹۵۸ به یادگیری هنر در آموزشگاه‌ها و دانشکده‌های گوناگون از جمله مدرسه لوور پاریس، دانشکده سلطنتی بروکسل (ویترای)، انستیتوی آر.سی. آی نیویورک (رشته تهیه و کارگردانی برنامه‌های تلویزیون) پرداخت. ایران درودی علاوه بر نقاشی، در مستندسازی و آموزش تاریخ هنر نیز سابقه داشت.

درودی سپس برای آموختن فیلم‌سازی به "آمریکا" رفت و در "نیویورک" با "پرویز مقدسی" که او هم دانشجوی کارگردانی بود، آشنا شد و با او ازدواج کرد. درودی حدود شش دهه در فرانسه زندگی کرد و آنجا با شخصیت‌های برجسته جهان هنر از جمله سالوادور دالی آشنا شد. آثار او در بیش از ۶۰ نمایشگاه انفرادی و ۲۵۰ نمایشگاه گروهی در ایران و جهان به نمایش درآمده است. از او همچنین کتاب «در فاصله دو نقطه» به یادگار مانده که اتوبیوگرافی خواندنی است از آنچه بر او گذشته. هشت اثر از درودی در گنجینه‌ موزه‌ هنرهای معاصر تهران و چند موزه‌ در ایران و برخی آثارش در موزه‌های معروف دنیا نگهداری می‌شود.

مطالعه زندگی و سخنان او گرما بخش جان های عاشقان و چراغ راهنمایِ آنانی است که سودای شرافتمندانه زیستن دارند:

  • وقتی به آتلیه می‌روم با دنیا قطع ارتباط می‌کنم و اگر دنیا به هم بریزد هم اصلا متوجه نمی‌شوم و در واقع گذر زمان را حس نمی‌کنم و غرق در نقاشی می‌شوم.
  • یکی از خوشبختی‌هایم این است که بدی‌ها، زشتی‌ها و دشمنی‌ها را انکار می‌کنم. من در تمام ثانیه‌های زندگی و با وجود تمام اشتباهاتم باز هم خودم هستم. راز مهم زندگی من جسارت، صداقت، احترام به همه هموطنانم و انسان‌ها و عشق به حرفه‌ام است.
  • مهمترین انگیزه زندگی‌ام نیز این است که بتوانم روزی لیاقت داشتن اسم «ایران» را به دست بیاورم.البته فکر می‌کنم با عشق شما مردم عزیز، تا حدودی توانسته‌ام این لیاقت را به دست آورم. 
  • برای همه شما عشق و مهم تر از آن ایمان آرزو می‌کنم. روزی مساله سختی برایم پیش آمد و نمایشگاهم در سازمان ملل به مشکل خورد. آن زمان از خودم پرسیدم بزرگترین آرزوی من چیست و به این نتیجه رسیدم این است که ایمانم به خدا بیشتر شود.ایمانم آنقدر زیاد است که از هیچ چیزی در زندگی نمی‌ترسم؛ حتی از مرگ. من یکی از ثروتمندترین آدم‌های روی زمین هستم چون دوستان خوبی دارم و آنها را نگه می‌دارم. دوستان خوب ثروت‌های واقعی هر انسانی هستند. 
  • بدانید همه شما وظیفه دارید زندگی خودتان را بسازید و حرفه‌تان را مناسب با عشقتان انتخاب کنید و بدانید خواستن یعنی توانستن. من بچه عقب مانده‌ای بودم که به این نقطه رسیدم. دوست داشتم مادر و پدرم امروز من را می‌دیدند و خوشحال می‌شدند. در کودکی دیگران پدر و مادرم را به خاطر من آزار می‌دادند؛ اما من از شما می‌خواهم به کودکان عشق بدهید و با آنها رفتار با احترامی داشته باشد. من مادر نشدم چون می‌دانستم با این حرفه نمی توانم دو مسئولیت بزرگ را بپذیرم.
  • تمام زندگی‌ام را به عشق هموطنانم سپری کرده‌ام، دوست دارم موزه‌ام را نه برای خودم، بلکه برای مردم ایران بسازم و به همین خاطر هم ۱۹۵ اثر را به ملت ایران هدیه کرده‌ام. پنج سال و نیم صبوری کردم تا بتوانم مجوز موزه‌ام را بگیرم. از شما هم می‌خواهم دعا کنید که بتوانم موزه‌ام را افتتاح کنم و بعد بروم. می‌دانم مرگ باشکوهی خواهم داشت. چراکه باشکوه زندگی کردم، عاشقانه دیدم و از مشکلات زندگی گذشتم. من برای همه لحظاتم لذت بردم و قدر زندگی را لحظه به لحظه می‌دانم. در این سنِ 84سالگی تا ۶ صبح نقاشی می‌کنم و همچنان می‌نویسم و از شما هم خواهش می‌کنم همانند من زندگی را پر از عشق و امید ببینید.
  • گاهی کارهایم را که پیشتر فروخته بودم از خارجی‌ها می‌خرم تا بتوانم برای موزه نگه دارم. دلم می‌خواهد نسل آینده بتواند کارهای بیشتری ببیند. البته فقط بخشی از موزه به کارهای من اختصاص دارد، بخش های دیگر یک مرکز فرهنگی برای سایر هنرمندان است که نمایشگاه بگذارند و هنرمندانی که از خارج از کشور می‌آیند و نمایشگاه برگزار می‌کنند بتوانند با هنرمندان ایرانی در تعامل باشند.
  • هویت و فرهنگ ایران مهم و حفظ آن برایم مهمتر است. عاشق این سرزمین هستم. زمانی که همه کشور را ترک می کردند، برگشتم تا موزه‌ام را بسازم و عشقم را با شما تقسیم کنم و اینجا به خاک سپرده شوم. امروز تولدم را با شما تقسیم و خدا را شکر می کنم که به من زندگی باعزتی داد و این شعور را در اختیارم قرار داد تا قدر موهبت الهی را بدانم. ممکن است برای برخی نقاش خوبی نباشم، اشکالی ندارد؛ برایم مهم این است که سال‌ها با عشق شما را دیدم و در کنار شما زندگی کردم. خواهش می‌کنم شما نیز ایران را دوست بدارید. ایران هویت ما است و بدون این هویت ما هیچ هستیم. من ۶۰ سال خارج از ایران زندگی کردم و ارزش این هویت را به‌خوبی می‌دانم.
  • مفتخرم که نامم «ایران» است و وصیت کرده‌ام که روی سنگ قبرم فقط نام «ایران» را بنویسند. برایم خوشحال باشید و دعا کنید که موزه‌ام را ببنیم. درست است که در زندگی سختی داشته‌ام و عزیزانم را از دست دادم، اما با عشق زندگی کردم و توانستم ظرفیت دوست داشتن را داشته باشم. به همین خاطر هیچ‌گاه برایم ناراحت نباشید.

 


  منبع: پایگاه خبری تحلیلی پیغام
       لینک مستقیم   :   http://peigham.ir/shownews.aspx?id=131895

نظـــرات شمـــا